(اولین حس)...پارت دهم
(اولین حس)...پارت دهم
[جمعه ساعت هشت شب.چند ساعت تا ماموریت]
جیمین:همه جمع بشید یه بار دیگه نقشه رو مرور کنیم
جیهوپ:اول پنج نفر میریم داخل عمارت.من،الیزا،جیمین و دو تا بادیگارد.طوری رفتار کنید که انگار دارین از جشن لذت میبرین بعد از دزدیده شدن الیزا بهمون علامت میده تک تیراندازها کاورت میکنن الیزا جای نگرانی نیست
الیزا:نگران نیستم
جیمین:بریم
بعد از یک ساعت رسیدن همه از ماشین پیاده میشن
جیهوپ:طبیعی باشین
میرن داخل و روی یک میز میشینن مهمونی بزرگی بود که بیشتر مافیاها بودن جیمین با چشماش دنبال یونگی بود تا ببینه اومده یا نه که یک تفر اومد سر میزشون:
الکس:چطوری جیمین
جیمین:هی اینجا چیکار میکنی پسر، کی برگشتی؟
الکس:همین امروز.یادته که قول داده بودیم هر سال توی این مهمونی همو ببینیم.
جیمین:اره ولی فکرشو نمیکردم از امریکا تا اینجا با بیشتر از دوازده ساعت پرواز بیای.
الکس:منو که میشناسی استاد کار های غیر منتظره.
الکس:راستی مگه نگفتی تو کارمند زن نداری؟
جیمین الان رو فرصت خوبی دید تا بگه و یونگی بشنوه.دست الیزا رو گرفت و به سمتش نزدیکتر شد و با صدای تقریبا بلند به طوریکه بیشتر حاضرین بشنوند،گفت:
جیمین:آه الکس فراموش کردم تو رو با نامزدم اشنا کنم
الکس:باورم نمیشه...پسر شوخی میکنی؟
الکس دستش رو به سمت الیزا دراز کرد:
الکس:من الکسم دوست قدیمی جیمین
الیزا:خوشبختم
یک ساعت از مهمونی میگذشت دو تا بادیگاردی که همراهمون بودند مشروب زیادی خورده بودند البته بیشتر مهمانان مست بودند
جیهوپ:بسه دیگه چقدر میخورید.شما بادیگارد مایید یا ما باید مراقبتون باشیم؟
بادیگاردها:چرا امروز مثل بچه ها حرف میزنی؟(با خنده)
یک نفر از دور نزدیک شد:
جیهوپ:کوینه.اون دیگه اینجا چی میخواد
کوین:جیمین که کل مهمونی رو نشسته،افتخار رقص با بنده رو میدید؟
الیزا عصبی شده بود از زیر میز تفنگ جیبیش رو دراورد و خواست کار کوین رو تموم کنه.جیمین که کنار الیزا نشسته بود و متوجه عصباتیش شد تفنگ رو ازش گرفت:
جیمین:الان وقتش نیست
کوین:خانومی به زیبایی شما نباید همینجوری بشینه
الیزا:نمیخوای گم شی؟
جیهوپ دست الیزا رو گرفت:
جیهوپ:هیش اروم باش
کوین با لبخند دستش رو سمت الیزا دراز کرد،الیزا نگاهی به جیمین کرد،جیمین سرش رو به نشونه مثبت تکون داد الیزا دست کوین رو گرفت و از روی صندلیش کنار جبمین بلند شد...
[جمعه ساعت هشت شب.چند ساعت تا ماموریت]
جیمین:همه جمع بشید یه بار دیگه نقشه رو مرور کنیم
جیهوپ:اول پنج نفر میریم داخل عمارت.من،الیزا،جیمین و دو تا بادیگارد.طوری رفتار کنید که انگار دارین از جشن لذت میبرین بعد از دزدیده شدن الیزا بهمون علامت میده تک تیراندازها کاورت میکنن الیزا جای نگرانی نیست
الیزا:نگران نیستم
جیمین:بریم
بعد از یک ساعت رسیدن همه از ماشین پیاده میشن
جیهوپ:طبیعی باشین
میرن داخل و روی یک میز میشینن مهمونی بزرگی بود که بیشتر مافیاها بودن جیمین با چشماش دنبال یونگی بود تا ببینه اومده یا نه که یک تفر اومد سر میزشون:
الکس:چطوری جیمین
جیمین:هی اینجا چیکار میکنی پسر، کی برگشتی؟
الکس:همین امروز.یادته که قول داده بودیم هر سال توی این مهمونی همو ببینیم.
جیمین:اره ولی فکرشو نمیکردم از امریکا تا اینجا با بیشتر از دوازده ساعت پرواز بیای.
الکس:منو که میشناسی استاد کار های غیر منتظره.
الکس:راستی مگه نگفتی تو کارمند زن نداری؟
جیمین الان رو فرصت خوبی دید تا بگه و یونگی بشنوه.دست الیزا رو گرفت و به سمتش نزدیکتر شد و با صدای تقریبا بلند به طوریکه بیشتر حاضرین بشنوند،گفت:
جیمین:آه الکس فراموش کردم تو رو با نامزدم اشنا کنم
الکس:باورم نمیشه...پسر شوخی میکنی؟
الکس دستش رو به سمت الیزا دراز کرد:
الکس:من الکسم دوست قدیمی جیمین
الیزا:خوشبختم
یک ساعت از مهمونی میگذشت دو تا بادیگاردی که همراهمون بودند مشروب زیادی خورده بودند البته بیشتر مهمانان مست بودند
جیهوپ:بسه دیگه چقدر میخورید.شما بادیگارد مایید یا ما باید مراقبتون باشیم؟
بادیگاردها:چرا امروز مثل بچه ها حرف میزنی؟(با خنده)
یک نفر از دور نزدیک شد:
جیهوپ:کوینه.اون دیگه اینجا چی میخواد
کوین:جیمین که کل مهمونی رو نشسته،افتخار رقص با بنده رو میدید؟
الیزا عصبی شده بود از زیر میز تفنگ جیبیش رو دراورد و خواست کار کوین رو تموم کنه.جیمین که کنار الیزا نشسته بود و متوجه عصباتیش شد تفنگ رو ازش گرفت:
جیمین:الان وقتش نیست
کوین:خانومی به زیبایی شما نباید همینجوری بشینه
الیزا:نمیخوای گم شی؟
جیهوپ دست الیزا رو گرفت:
جیهوپ:هیش اروم باش
کوین با لبخند دستش رو سمت الیزا دراز کرد،الیزا نگاهی به جیمین کرد،جیمین سرش رو به نشونه مثبت تکون داد الیزا دست کوین رو گرفت و از روی صندلیش کنار جبمین بلند شد...
۳.۵k
۰۷ تیر ۱۴۰۲