پارت 12 من برم چوب بکنم تو کسی ک گزارش میده
از زبان ات
جیوو : ات..
ات : ب من نزدیک نشو! هق...اگ دوسم داشتی حتی اگه این حرفارو بهت میزد کنارم میموندی. تو بهم قول دادی تا اخر پیش هم بمونیم.خودت قول دادی..ولی شکوندیش. تو قلبمو شکوندی جیوو!...فرستشو پیدا نکردم بیام و بگم جیوو معذرت میخوام. میخواستم بیام پیشت و برگردیم...ولی دیگ جیوو وجود نداره. دیگه دنیای من وجود نداره...دیگ رفیق صمیمیم نیستش.( گریه )
لبخندش محو شده بود..انگار شوکه شده بود
جیوو : خ..خواب نیس...
سرمو ب معنی نه ب چپ و راست تکون دادم...از بغض و گریه توان حرف زدن دیگ نداشتم. اومد نزدیکم
جیوو : ات...بابت همه چی..معذرت میخوام. ولی هر چی شده. از اتفاقی افتاد. ب..بخاطر من..و لیا...زنده بمون..نبینم غمتو رفیق..روح من همیشه کنارته
بعد حرفش قیچی رو تو گلوش فرو کرد و کشید ب خلاف جهتش و گلوشو برید...افتاد زمین
جیمین اومد سمتم بغلم کرد
جیمین : زنده ایییی
متقابلا جیمینو بغل کردم و گریم شدت گرفته بود
یونگی : چرا غم دلشو میبینم گریم میگیره ( بغض)
جونگ کوک : متاسفم
هوسوک : در خروجی اونجاس...
صبح شده بود...از بغل جیمین در اومدم...رفتیم سمت در....بخاطر پای زخمم نمیتونستم درست راه برم...درو باز کردم و با برخورد نسیم خنک ب پوستم ارامش خاصی داشت. انگار تو بغل جیوو و لیام. چشمامو بسته بودم...نور خورشید بخاطر تاریکی زیاد بیمارستان اذیتم میکرد...نفس عمیقی کشیدم و برگشتم ب پسرا نگا کردم دیدم پشت درن نمیان بیرون...دور ور بیمارستان هیچ خونه یا کسی نبود
ات : نمیاین
جیمین : ما وسط مردم؟..
ات : تازه صبحه...کسی نیس اینموقع..تازه قرار نیس تا اخر همینطور ترسناک بمونین
جونگ کوک : جدی جدی میتونیم بیایم
ات : اوهوم
رفتیم خونم...چراغارو روشن کردم..باورم نمیشه همه چی تموم شد...بخاطر جیوو لبخندمو از بین نمیبرم..سعی میکنم زندگی جدیدی بسازم اونم کنار دوستای جدیدم...
ات : جونگ کوک
کوک : هوم؟
ات : نمیخوای اون ماسک تو دربیاری...خیلی دوس دارم چهرتو ببینم
کوک : نه...
ات : درش بیار..از بقیه پسرا ک ترسناک تر نیس
کوک : هوفف..باشه
جیوو : ات..
ات : ب من نزدیک نشو! هق...اگ دوسم داشتی حتی اگه این حرفارو بهت میزد کنارم میموندی. تو بهم قول دادی تا اخر پیش هم بمونیم.خودت قول دادی..ولی شکوندیش. تو قلبمو شکوندی جیوو!...فرستشو پیدا نکردم بیام و بگم جیوو معذرت میخوام. میخواستم بیام پیشت و برگردیم...ولی دیگ جیوو وجود نداره. دیگه دنیای من وجود نداره...دیگ رفیق صمیمیم نیستش.( گریه )
لبخندش محو شده بود..انگار شوکه شده بود
جیوو : خ..خواب نیس...
سرمو ب معنی نه ب چپ و راست تکون دادم...از بغض و گریه توان حرف زدن دیگ نداشتم. اومد نزدیکم
جیوو : ات...بابت همه چی..معذرت میخوام. ولی هر چی شده. از اتفاقی افتاد. ب..بخاطر من..و لیا...زنده بمون..نبینم غمتو رفیق..روح من همیشه کنارته
بعد حرفش قیچی رو تو گلوش فرو کرد و کشید ب خلاف جهتش و گلوشو برید...افتاد زمین
جیمین اومد سمتم بغلم کرد
جیمین : زنده ایییی
متقابلا جیمینو بغل کردم و گریم شدت گرفته بود
یونگی : چرا غم دلشو میبینم گریم میگیره ( بغض)
جونگ کوک : متاسفم
هوسوک : در خروجی اونجاس...
صبح شده بود...از بغل جیمین در اومدم...رفتیم سمت در....بخاطر پای زخمم نمیتونستم درست راه برم...درو باز کردم و با برخورد نسیم خنک ب پوستم ارامش خاصی داشت. انگار تو بغل جیوو و لیام. چشمامو بسته بودم...نور خورشید بخاطر تاریکی زیاد بیمارستان اذیتم میکرد...نفس عمیقی کشیدم و برگشتم ب پسرا نگا کردم دیدم پشت درن نمیان بیرون...دور ور بیمارستان هیچ خونه یا کسی نبود
ات : نمیاین
جیمین : ما وسط مردم؟..
ات : تازه صبحه...کسی نیس اینموقع..تازه قرار نیس تا اخر همینطور ترسناک بمونین
جونگ کوک : جدی جدی میتونیم بیایم
ات : اوهوم
رفتیم خونم...چراغارو روشن کردم..باورم نمیشه همه چی تموم شد...بخاطر جیوو لبخندمو از بین نمیبرم..سعی میکنم زندگی جدیدی بسازم اونم کنار دوستای جدیدم...
ات : جونگ کوک
کوک : هوم؟
ات : نمیخوای اون ماسک تو دربیاری...خیلی دوس دارم چهرتو ببینم
کوک : نه...
ات : درش بیار..از بقیه پسرا ک ترسناک تر نیس
کوک : هوفف..باشه
۲۵۵.۸k
۲۱ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.