•ــــﮩﮩـــ٨ـﮩـ۸ـﮩـــ٨ﮩ٨ﮩﮩــــ ــ•
•ــــﮩﮩـــ٨ـﮩـ۸ـﮩـــ٨ﮩ٨ﮩﮩــــ ــ•
❄️💍رمــان ڪــوچــولـــو اســتــاد💍❄️
#Part_22💜
رسیدم خونه در زدم که در زدم مامانم درو باز کردو گفت
"واییی دختر کجا موندی زود بیا که مهمون داریم
با تعجب در حیاط رو بستم و به مامانم گفتم
-مامان مهمون داریمم
مامانم گفت
"اره زود بیا کمکم کن
منم گفتم
-خب مامان مهمونا کین
مامانم گفتم
"عمو محمد زن عمو و متین
اینو گفت دوباره اعصابم خورد شد که اون متین گوه رو دوباره میخوام ببینم
رفتم توی اتاقم لباسامو با یه شلوارک و تاب خنک عوض کردم رفتم کمک مامان
تا شب مشغول حرف زدن و کمک کردن با مامان بودیم که کارامون تموم شد مامانم گفت
"دخترم بیا بشین میخوام یه چیزی بگم
رفتم روی صندلی میز نهار خوری نشستم که گفتم
- چی شده باز مامان
مامان یه ذره مکث کردو گفت
"نفس مامان قول بده ناراحت نشی
یه پوفی کشیدمو گفتم
-باااشههه مامان بگووو
ببین نفس امشب که عموت اینا میان مهمونی نیست
متعجب گفتم
-وا مامان پس چیه
مامان دوباره ادامه داد
"نفس امشب عموت اینا اومدن واسه خاستگاری تو
❄️💍رمــان ڪــوچــولـــو اســتــاد💍❄️
#Part_22💜
رسیدم خونه در زدم که در زدم مامانم درو باز کردو گفت
"واییی دختر کجا موندی زود بیا که مهمون داریم
با تعجب در حیاط رو بستم و به مامانم گفتم
-مامان مهمون داریمم
مامانم گفت
"اره زود بیا کمکم کن
منم گفتم
-خب مامان مهمونا کین
مامانم گفتم
"عمو محمد زن عمو و متین
اینو گفت دوباره اعصابم خورد شد که اون متین گوه رو دوباره میخوام ببینم
رفتم توی اتاقم لباسامو با یه شلوارک و تاب خنک عوض کردم رفتم کمک مامان
تا شب مشغول حرف زدن و کمک کردن با مامان بودیم که کارامون تموم شد مامانم گفت
"دخترم بیا بشین میخوام یه چیزی بگم
رفتم روی صندلی میز نهار خوری نشستم که گفتم
- چی شده باز مامان
مامان یه ذره مکث کردو گفت
"نفس مامان قول بده ناراحت نشی
یه پوفی کشیدمو گفتم
-باااشههه مامان بگووو
ببین نفس امشب که عموت اینا میان مهمونی نیست
متعجب گفتم
-وا مامان پس چیه
مامان دوباره ادامه داد
"نفس امشب عموت اینا اومدن واسه خاستگاری تو
۶.۲k
۲۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.