black dream p33
" بی معرفت ، مگه نگفتی هیچ کس بینمون قرار نمیگیره، خواهر من هیچ کس حساب نمیشد ؟ خواهر من دختر نبود ؟ چرا اینکارو باهام کردی چراااا"
اما مگه فایده ای داشت ؟ یکی از کابوس های هزار شبش بود
مگه گذشته بر می گشت که دیگه این اشتباه رو نکنه ؟ مگه می تونست قلبی که پودر شده رو برگردونه ؟ بشه همون دختری که با ذوق می پرید بغل باباش و تنها مرد زندگیش پدرش بود و عاشقی جز خانواده اش نداشت
" بابا؟"
پشت همون میز قهوه ای رنگ که پر از خاک بود نشسته بود و عینکی که مشغول مطالعه بود تمیز میکرد
این استایل هرگز پاک نمیشد چرا؟ چون یه روزی از کول پدرش بالا میرفت و نمیزاشت کار بکنه
" ببین کی اینجاس، دختر ملوس بابا "
قطره اشکی از گوشه چشمش پایین اومد و با لبخند قدمی جلو رفت
" بابای خوشتیپم"
خنده ی پر از سرفه ای کرد و با چشمای شکاک به دخترش خیره شد
"ببینم نکنه اومدی منو اذیت کنی ؟ راستشو بگو شیطون کوچولو"
"نه بابا ، بزرگ شدم و تنها ، دیگه واسه هیچ کس شیرین نیستم اندازه ای که واسه ی تو بودم "
لبخند مردونه گوشه لبش نشست و آغوش پهن و بزرگش رو باز کرد
" دختر من زیباترین دارایی و گرانبها ترین سرمایه زندگی منه ، یادت رفته بابا چقدر دوست داره ؟ من تورو از خواهرت هم بیشتر دوست دارم ، فرشته بابا تکه !"
با گریه خندید
" بابا کجایی؟ بزار ببینمت یه بار دیگه آغوش گرمتو بزار حس کنم ، اون بوسه های شیرینت موقع خواب صبحم تو کجایی آخه بابا؟"
" اینا خوابه ات ، یادت رفته من دیگه توی این دنیا نیستم؟"
" اما این نامردیه ، من هیچ کسو ندارم بابا "
" الان که تنها نیستی "
" کی باهامه که نمیفهمم؟ بابا هیچ کس مثل تو نیست هیچ کس مثل تو مرد نیست هیچ کس مثل تو منو دوست نداره "
خندید و موهاش رو کنار زد
" یعنی انقدر بچه بابایی بودی نمیدونستم؟"
چقدر گوشی ادمینتون پاکه 🦦
اما مگه فایده ای داشت ؟ یکی از کابوس های هزار شبش بود
مگه گذشته بر می گشت که دیگه این اشتباه رو نکنه ؟ مگه می تونست قلبی که پودر شده رو برگردونه ؟ بشه همون دختری که با ذوق می پرید بغل باباش و تنها مرد زندگیش پدرش بود و عاشقی جز خانواده اش نداشت
" بابا؟"
پشت همون میز قهوه ای رنگ که پر از خاک بود نشسته بود و عینکی که مشغول مطالعه بود تمیز میکرد
این استایل هرگز پاک نمیشد چرا؟ چون یه روزی از کول پدرش بالا میرفت و نمیزاشت کار بکنه
" ببین کی اینجاس، دختر ملوس بابا "
قطره اشکی از گوشه چشمش پایین اومد و با لبخند قدمی جلو رفت
" بابای خوشتیپم"
خنده ی پر از سرفه ای کرد و با چشمای شکاک به دخترش خیره شد
"ببینم نکنه اومدی منو اذیت کنی ؟ راستشو بگو شیطون کوچولو"
"نه بابا ، بزرگ شدم و تنها ، دیگه واسه هیچ کس شیرین نیستم اندازه ای که واسه ی تو بودم "
لبخند مردونه گوشه لبش نشست و آغوش پهن و بزرگش رو باز کرد
" دختر من زیباترین دارایی و گرانبها ترین سرمایه زندگی منه ، یادت رفته بابا چقدر دوست داره ؟ من تورو از خواهرت هم بیشتر دوست دارم ، فرشته بابا تکه !"
با گریه خندید
" بابا کجایی؟ بزار ببینمت یه بار دیگه آغوش گرمتو بزار حس کنم ، اون بوسه های شیرینت موقع خواب صبحم تو کجایی آخه بابا؟"
" اینا خوابه ات ، یادت رفته من دیگه توی این دنیا نیستم؟"
" اما این نامردیه ، من هیچ کسو ندارم بابا "
" الان که تنها نیستی "
" کی باهامه که نمیفهمم؟ بابا هیچ کس مثل تو نیست هیچ کس مثل تو مرد نیست هیچ کس مثل تو منو دوست نداره "
خندید و موهاش رو کنار زد
" یعنی انقدر بچه بابایی بودی نمیدونستم؟"
چقدر گوشی ادمینتون پاکه 🦦
۲۹.۶k
۰۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.