فیگ زندگی جدید پارت۱
فیگ زندگی جدید پارت۱
ویو هانا
من یه دختریم که خانوادم ازم متنفرن و منم بیشتر از خودشون ازشون متنفرم طرفای ظهر بود رفته بودم بیرون دور بزنم و وقتی خواستم برم خونه خوردم به یکی و وقتی دیدمش خیلی خوشگل بود قلبم تند میزد معذرت خواهی کردم و رفتم خونه و دیدم چمدون هام پشت دره
هانا: اینا چیه
ب/ه: تو قراره از این خونه بری
م/ه: اونم برای همیشه
هانا: من که از خدامه ولی کجا
ب/ه: الان میفهمی
م/ه: عا اومدن
هانا:اینا کین؟
ب/ه: یه خانواده خیلی پولدار که قراره با اونا زندگی کنی
+خب بریم اماده ای
م/ه: بله کاملا امادست مگه نه دخترم
هانا: اولن اینکه من دختر تو نیستم دومن یه جورایی ولی خب همینی که از شرتون خلاص میشم خوبه
م/ه: دختره عوضی
+تشریف بیارید
هانا: اوکی
+سوار شید
هانا: اوکی
+نمیخوایید خداحافظی کنید ممکنه دیگه هیچوقت نبینیشون
هانا: چه بهتر*سوار میشه*
سوار ماشین شدم دیدم یکی جلوی ماشین نشسته احتمالا همون ادم پولداره بود
_تو باید هانا باشی درسته
هانا: اره ولی میشه یکی بهم بگه چه خبره
_پدرت دیشب رو تو شرط بسته بود که باخت و الان تو باید با ما زندگی کنی
هانا: اون پیرمرد هیچوقت توی شرط بازی برنده نبود😂
_احتمالا خیلی از خانوادت بدت میاد
هانا: اون که صددرصد ولی باید ببینم خانواده دومم چجوریه
_مطمئن باش بهتر از اولیه و بقیه منتظرن که تورو ببینن
هانا: بقیه؟ منظورت از بقیه کیان؟
_پسرام
هانا: اها
_خب رسیدیم
ویو هانا
توی راه کلی حرف زدم که نفهمیدم کی رسیدیم وقتی پیاده شدم از بزرگی و خوشگلی خونه دهنم وا مونده بود و میدونستم اینجا هرچی بخوام فراهمه بقیه هم چمدون هام رو اوردن که یه پسر خیلی خوشگل اومد پایین احتمالا پسرش بود
لینو: بابا باید.....
_ایشون خانم هانا
لینو: اها تو هانایی
هانا: اره من هانام
لینو: من لینوعم
هانا: خوشبختم
لینو: منم همینطور
_لینو کمک هانا کن چمدونش رو ببر بالا
لینو: باشه
هانا: عا نه نیازی نیست من خودم میبرم
لینو: اشکال نداره خودم میبرم
هانا: اوکی
راستی تو یه برادر هم داری درسته
لینو: اره منظورت هان
هانا: شاید واوو اینجا خیلی خوشگله
لینو: بیا ببرمت تو اتاقت
هانا: باشه
لینو: اینجا اتاقته
هانا: واو اندازه حال خونه قبلیه ماعه
لینو: یعنی انقدر کوچیک بود
هانا: اره
ویو هان
امروز قرار بود یکی به اسم هانا بیاد اینجا پیش ما زندگی کنه خیلی خوشحال بودم برای اینکه زودتر وقت بگذره و هانا هم بیاد رفتم بیرون داشتم قدم میزدم که یهو خوردم به یکی وقتی برگشتم بهش نگاه کردم دیدم به دختر خیلی خوشگل بود قیافه خیلی خوشگلی داشت که معذرت خواهی کرد و از بغلم رد شد ولی من هنوز داشتم بهش نگاه میکردم که یهو گوشیم زنگ خورد لینو بود(هان+لینو&)
_هان بیا خونه اممکنه الان بابا بیاد
+اوکی بای
_بای
ویو هانا
من یه دختریم که خانوادم ازم متنفرن و منم بیشتر از خودشون ازشون متنفرم طرفای ظهر بود رفته بودم بیرون دور بزنم و وقتی خواستم برم خونه خوردم به یکی و وقتی دیدمش خیلی خوشگل بود قلبم تند میزد معذرت خواهی کردم و رفتم خونه و دیدم چمدون هام پشت دره
هانا: اینا چیه
ب/ه: تو قراره از این خونه بری
م/ه: اونم برای همیشه
هانا: من که از خدامه ولی کجا
ب/ه: الان میفهمی
م/ه: عا اومدن
هانا:اینا کین؟
ب/ه: یه خانواده خیلی پولدار که قراره با اونا زندگی کنی
+خب بریم اماده ای
م/ه: بله کاملا امادست مگه نه دخترم
هانا: اولن اینکه من دختر تو نیستم دومن یه جورایی ولی خب همینی که از شرتون خلاص میشم خوبه
م/ه: دختره عوضی
+تشریف بیارید
هانا: اوکی
+سوار شید
هانا: اوکی
+نمیخوایید خداحافظی کنید ممکنه دیگه هیچوقت نبینیشون
هانا: چه بهتر*سوار میشه*
سوار ماشین شدم دیدم یکی جلوی ماشین نشسته احتمالا همون ادم پولداره بود
_تو باید هانا باشی درسته
هانا: اره ولی میشه یکی بهم بگه چه خبره
_پدرت دیشب رو تو شرط بسته بود که باخت و الان تو باید با ما زندگی کنی
هانا: اون پیرمرد هیچوقت توی شرط بازی برنده نبود😂
_احتمالا خیلی از خانوادت بدت میاد
هانا: اون که صددرصد ولی باید ببینم خانواده دومم چجوریه
_مطمئن باش بهتر از اولیه و بقیه منتظرن که تورو ببینن
هانا: بقیه؟ منظورت از بقیه کیان؟
_پسرام
هانا: اها
_خب رسیدیم
ویو هانا
توی راه کلی حرف زدم که نفهمیدم کی رسیدیم وقتی پیاده شدم از بزرگی و خوشگلی خونه دهنم وا مونده بود و میدونستم اینجا هرچی بخوام فراهمه بقیه هم چمدون هام رو اوردن که یه پسر خیلی خوشگل اومد پایین احتمالا پسرش بود
لینو: بابا باید.....
_ایشون خانم هانا
لینو: اها تو هانایی
هانا: اره من هانام
لینو: من لینوعم
هانا: خوشبختم
لینو: منم همینطور
_لینو کمک هانا کن چمدونش رو ببر بالا
لینو: باشه
هانا: عا نه نیازی نیست من خودم میبرم
لینو: اشکال نداره خودم میبرم
هانا: اوکی
راستی تو یه برادر هم داری درسته
لینو: اره منظورت هان
هانا: شاید واوو اینجا خیلی خوشگله
لینو: بیا ببرمت تو اتاقت
هانا: باشه
لینو: اینجا اتاقته
هانا: واو اندازه حال خونه قبلیه ماعه
لینو: یعنی انقدر کوچیک بود
هانا: اره
ویو هان
امروز قرار بود یکی به اسم هانا بیاد اینجا پیش ما زندگی کنه خیلی خوشحال بودم برای اینکه زودتر وقت بگذره و هانا هم بیاد رفتم بیرون داشتم قدم میزدم که یهو خوردم به یکی وقتی برگشتم بهش نگاه کردم دیدم به دختر خیلی خوشگل بود قیافه خیلی خوشگلی داشت که معذرت خواهی کرد و از بغلم رد شد ولی من هنوز داشتم بهش نگاه میکردم که یهو گوشیم زنگ خورد لینو بود(هان+لینو&)
_هان بیا خونه اممکنه الان بابا بیاد
+اوکی بای
_بای
۸.۳k
۲۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.