غمگینم
غمگینم
شبیه زنی
که تنِ لُختِ افسونگرش
طلسمِ خوابِ شوهر را نمیشِکند..
گیر کردهام
میانِ خودم
و مردی که آینۀ دقِ زیباییام شده..
وقتی تجمعِ او
به انضمام این تخت خواب،
غریبهای را در من نتیجه میدهد که
شبیه تمام خودآزاریهای من است...
غم یعنی
بالشِ نشسته در آغوشِ شوهر
زیرآبِ سینههای مرا زده..
و مازوخیسم
چیزی نیست جز بیکسیِ من
که رسمیتِ بودنش را
از پشتِ غریبۀ به خواب رفتۀ کنارِ بسترم گرفته است..
یک جای این بیکسی
همیشه تن به سنگسار میدهد..
وقتی من ماندهام و
آغوشِ خستهٔ زنی غمگین
که حکم مرگش را
همان سنگهایی که از مرد به سینه میزد
صادر کرده است..
#حمیدرضا_هندی
شبیه زنی
که تنِ لُختِ افسونگرش
طلسمِ خوابِ شوهر را نمیشِکند..
گیر کردهام
میانِ خودم
و مردی که آینۀ دقِ زیباییام شده..
وقتی تجمعِ او
به انضمام این تخت خواب،
غریبهای را در من نتیجه میدهد که
شبیه تمام خودآزاریهای من است...
غم یعنی
بالشِ نشسته در آغوشِ شوهر
زیرآبِ سینههای مرا زده..
و مازوخیسم
چیزی نیست جز بیکسیِ من
که رسمیتِ بودنش را
از پشتِ غریبۀ به خواب رفتۀ کنارِ بسترم گرفته است..
یک جای این بیکسی
همیشه تن به سنگسار میدهد..
وقتی من ماندهام و
آغوشِ خستهٔ زنی غمگین
که حکم مرگش را
همان سنگهایی که از مرد به سینه میزد
صادر کرده است..
#حمیدرضا_هندی
۱۲.۹k
۰۶ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.