منم و تو
#منم_و_تو
دیدم که آمدهای
حواست نبود
پشت پنجره خود را لای پارچهها قایم کردم
تا سراپا تنها گوشهی چشمی شوم
و یک دل سیر نگاهت کنم
از خانه بیرون میروم،
با نگاهی سرد چنان که هرگز تو را نشناختهام
و تو مرا مینگری؛
چیزی از مغزم به سرعت به طرف قلبم سرازیر میشود
و انگار نه انگار که تو را دیدهام...
کجای جهان است اینجا؟!
که حتی کلمات و فریاد هم صدای سکوت میدهند...
این شهر چه جاییست؟
من دیگر هیچ کجای این جهان را نمیشناسم؛
دیدم که آمدهای
حواست نبود
پشت پنجره خود را لای پارچهها قایم کردم
تا سراپا تنها گوشهی چشمی شوم
و یک دل سیر نگاهت کنم
از خانه بیرون میروم،
با نگاهی سرد چنان که هرگز تو را نشناختهام
و تو مرا مینگری؛
چیزی از مغزم به سرعت به طرف قلبم سرازیر میشود
و انگار نه انگار که تو را دیدهام...
کجای جهان است اینجا؟!
که حتی کلمات و فریاد هم صدای سکوت میدهند...
این شهر چه جاییست؟
من دیگر هیچ کجای این جهان را نمیشناسم؛
۱.۸k
۲۷ تیر ۱۴۰۰