رمان دریای چشمات
پارت ۱۹۲
بالاخره دلارام بعد از کلی شوخی و خنده بلند شد و سورن خودش رو رسوند.
سورن آروم کنارم نشست و دستام رو تو دستای گرمش گرفت و بدون اینکه چیزی بگه مدت زیادی به چشمام خیره شد.
منم همینطور به چشماش نگاه می کردم چشمایی که الان زندگی من بودن و قرار بود بهترین و بدترین لحظه ها کنارم باشن.
تو افکار خودم غرق بودم که آیدا یهو سر و کلش پیدا شد و یه لگد به پاهام زد. از افکارم بیرون اومدم و به دنیای جدید برگشتم فرار بود عکس خانوادگی و اینا گرفته بشه و مامان و بابا با لبخند شوق بهم خیره شدن و کنارم وایسادن.
داداشام و خواهرم که از اول مجلس کلی رقصیده بودن هم با لبخند کنارمون جا گرفتن.
مامان و بابای آیدا هم کنارش وایسادن و کلی آرزوی خوشبختی کردن.
بعد از تکمیل عکسا و مراسم و اینا بالاخره رقص تانگو رسید.
سورن آروم و متین و مثل یه شاهزاده که میخواد از یه پرنسس درخواست ازدواج کنه جلوی پاهام زانو زد و دستاش رو به سمتم گرفت منم تعظیم کوچکی کردم و دستام رو توی دستاش گذاشتم.
رفتیم وسط و رقص محشری که روزها براش آماده شده بودیم رو به نمایش گذاشتیم.
کمی استرس داشتم به خاطر اینکه متوجه نگاه های مهمونا شده بودم و سنگینی ای روی خودم حس کردم ولی وقتی سورن من رو محکم تر بغل کرد و چشماش رو برای آرامشم به چشمام دوخت همه چی در زد و رفت حالا من بودم و اون و صدای آهنگ ملایم.
جمعیت زیاد مهمونا و نگاه خیرشون به عروس و دامادی که وسط می رقصیدن دیگه اصلا برام مهم نبود الان فقط من بودم و اون و این فاصله کم بین ما.
رقص داشت تموم میشد و تیکه آخر آهنگ سورن یهو کمی عقب رفت و خیره شد به صورتم با تعجب نگاش کردم و فک کردم اشتباهی چیزی کرده همین که خواستم بخش بگم که هنوز تموم نشده یهو من رو به دوباره به سمت خودش کشید و لباش رو روی لبام گذاشت.
گرمی لباش من رو از خود بیخود کرد و ناخودآگاه همراهیش کردم و سورن با اشتیاق من رو میبوسید.
همه تو سکوت از این صحنه لذت میبردن و من فقط سورن رو همراهی میکردم.
نمیدونم چقدر زمان گذشته بود چون غرق اون بوسه شده بودم و بعدش سورن آروم ازم جدا شد و به چشمام خیره شد.
لبخند کوچیکی زد و پشونیم رو بوسید.
وقتی اولین بار این پسر رو دیده بودم اصلا فکرشم نمی کردم قراره یه روزی باهاش ازدواج کنم و همچین عروسی ای که همیشه تو رویاهام میساختم رو باهاش بسازم.
(مدت ها قبل میخواستم این پست رو بزارم ولی نتونستم هیچ پستی رو آپلود کنم و الان متوجه شدم درست شده پس امیدوارم دوستش داشته باشین)
بالاخره دلارام بعد از کلی شوخی و خنده بلند شد و سورن خودش رو رسوند.
سورن آروم کنارم نشست و دستام رو تو دستای گرمش گرفت و بدون اینکه چیزی بگه مدت زیادی به چشمام خیره شد.
منم همینطور به چشماش نگاه می کردم چشمایی که الان زندگی من بودن و قرار بود بهترین و بدترین لحظه ها کنارم باشن.
تو افکار خودم غرق بودم که آیدا یهو سر و کلش پیدا شد و یه لگد به پاهام زد. از افکارم بیرون اومدم و به دنیای جدید برگشتم فرار بود عکس خانوادگی و اینا گرفته بشه و مامان و بابا با لبخند شوق بهم خیره شدن و کنارم وایسادن.
داداشام و خواهرم که از اول مجلس کلی رقصیده بودن هم با لبخند کنارمون جا گرفتن.
مامان و بابای آیدا هم کنارش وایسادن و کلی آرزوی خوشبختی کردن.
بعد از تکمیل عکسا و مراسم و اینا بالاخره رقص تانگو رسید.
سورن آروم و متین و مثل یه شاهزاده که میخواد از یه پرنسس درخواست ازدواج کنه جلوی پاهام زانو زد و دستاش رو به سمتم گرفت منم تعظیم کوچکی کردم و دستام رو توی دستاش گذاشتم.
رفتیم وسط و رقص محشری که روزها براش آماده شده بودیم رو به نمایش گذاشتیم.
کمی استرس داشتم به خاطر اینکه متوجه نگاه های مهمونا شده بودم و سنگینی ای روی خودم حس کردم ولی وقتی سورن من رو محکم تر بغل کرد و چشماش رو برای آرامشم به چشمام دوخت همه چی در زد و رفت حالا من بودم و اون و صدای آهنگ ملایم.
جمعیت زیاد مهمونا و نگاه خیرشون به عروس و دامادی که وسط می رقصیدن دیگه اصلا برام مهم نبود الان فقط من بودم و اون و این فاصله کم بین ما.
رقص داشت تموم میشد و تیکه آخر آهنگ سورن یهو کمی عقب رفت و خیره شد به صورتم با تعجب نگاش کردم و فک کردم اشتباهی چیزی کرده همین که خواستم بخش بگم که هنوز تموم نشده یهو من رو به دوباره به سمت خودش کشید و لباش رو روی لبام گذاشت.
گرمی لباش من رو از خود بیخود کرد و ناخودآگاه همراهیش کردم و سورن با اشتیاق من رو میبوسید.
همه تو سکوت از این صحنه لذت میبردن و من فقط سورن رو همراهی میکردم.
نمیدونم چقدر زمان گذشته بود چون غرق اون بوسه شده بودم و بعدش سورن آروم ازم جدا شد و به چشمام خیره شد.
لبخند کوچیکی زد و پشونیم رو بوسید.
وقتی اولین بار این پسر رو دیده بودم اصلا فکرشم نمی کردم قراره یه روزی باهاش ازدواج کنم و همچین عروسی ای که همیشه تو رویاهام میساختم رو باهاش بسازم.
(مدت ها قبل میخواستم این پست رو بزارم ولی نتونستم هیچ پستی رو آپلود کنم و الان متوجه شدم درست شده پس امیدوارم دوستش داشته باشین)
۳۲.۸k
۰۳ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.