ویو وینا: چشامو باز کردم تو یه اتاق سیاه و سفید بودم به د
ویو وینا: چشامو باز کردم تو یه اتاق سیاه و سفید بودم به دستم سرم بود سرم درآوردم از تخت اومدم پایین که سرم گیج رفت افتادم زمین ولی دوباره بلند شدم
دستگیره در رو کشیدم ولی باز نشد چندبار اینکارو کردم ولی باز نشد اشکام سرا زیر شد خدا جونم قول میدم به حرف نامجون جین باشم فقطت بزار از اینجا برممممم
چشمم به آیینه افتاد رفتم پرتش کردم زمین که هزارتا تیکه شد یکی از بزرگترین تیکه هارو برداشتم تو دستم فشار دادم
یاد 10سالگیم افتادم که فقطت ده سالم بود ولی بخاطر غر غرای بابام جای خالی مامانم مسخره شدن به دست دوستام که هیچکسو ندارم با آینه اتاق میخواستم رگمو بزنم ولی جین نزاشت
با سوزش دستم از فکر اومدم بیرون
دستم خونی شده بود شیشه رو رگ دست قرار داد تا خواستم بزنم در باز شد سذمو آوردم بالا با دیدنشون بدنم به لرزش افتاد یکیشون تا خواست بیاد جلو رفتم عقب داد زدم گفتم
+نیاااااااا جلووووووو بزارینننننننن برم من که کاریتون نکردم همتون افتادین سر من
-ببین بمیریم ذره ای برام مهم نیستی فقطت خوشم نمیاد خون لجنت برزیه تو خونه من
اومد سمتم که یکم شیشه رو دستم فشار دادم که تند تر اومد شیشه از دستم گرفت
+همتون یه عوضیه به تمام معنایید لاش.......
با سوزشی صورتم حرفم نصفه موند
دستمو گذاشتم رو صورتم به چشماش زل زدم انگار این چشارو یه جا دیده بودم ولی با دادی که زد نگاهمو ازش گرفتم سرمو انداختم پایین هر احظه ممکن بود دوباره بغضم بترکه
-ببین بچه من حصله ندارم منم داداشات نیستم من خیلی وقته دیگه اعصاب ندارم پس بهتر رو مخ راه نری به نفه خودته که اینحا بمونی وگرنه ولت کنم بری از من بدتر بیرونه که هر لحظه واسه داشتنت حاضرن کل سئول نابود کنن
از اتاق رفت بیرون اون یکی پسره اومد سمتم
دستمو گرفت
×اوه دختر دستتو چه عمیق بریدی
×اشکال نداره همچی درست میشه
با حرفش بلخره بغضم ترکید اشکام سرازیر شد
دستمو پانسمان کرد یه خدمتکار یه چند دست لباس گذاشت تو کمد اتاق تمیز کرد رفت رفتم رو تختم انقد گریه کردم تا خوابم رفت....
دستگیره در رو کشیدم ولی باز نشد چندبار اینکارو کردم ولی باز نشد اشکام سرا زیر شد خدا جونم قول میدم به حرف نامجون جین باشم فقطت بزار از اینجا برممممم
چشمم به آیینه افتاد رفتم پرتش کردم زمین که هزارتا تیکه شد یکی از بزرگترین تیکه هارو برداشتم تو دستم فشار دادم
یاد 10سالگیم افتادم که فقطت ده سالم بود ولی بخاطر غر غرای بابام جای خالی مامانم مسخره شدن به دست دوستام که هیچکسو ندارم با آینه اتاق میخواستم رگمو بزنم ولی جین نزاشت
با سوزش دستم از فکر اومدم بیرون
دستم خونی شده بود شیشه رو رگ دست قرار داد تا خواستم بزنم در باز شد سذمو آوردم بالا با دیدنشون بدنم به لرزش افتاد یکیشون تا خواست بیاد جلو رفتم عقب داد زدم گفتم
+نیاااااااا جلووووووو بزارینننننننن برم من که کاریتون نکردم همتون افتادین سر من
-ببین بمیریم ذره ای برام مهم نیستی فقطت خوشم نمیاد خون لجنت برزیه تو خونه من
اومد سمتم که یکم شیشه رو دستم فشار دادم که تند تر اومد شیشه از دستم گرفت
+همتون یه عوضیه به تمام معنایید لاش.......
با سوزشی صورتم حرفم نصفه موند
دستمو گذاشتم رو صورتم به چشماش زل زدم انگار این چشارو یه جا دیده بودم ولی با دادی که زد نگاهمو ازش گرفتم سرمو انداختم پایین هر احظه ممکن بود دوباره بغضم بترکه
-ببین بچه من حصله ندارم منم داداشات نیستم من خیلی وقته دیگه اعصاب ندارم پس بهتر رو مخ راه نری به نفه خودته که اینحا بمونی وگرنه ولت کنم بری از من بدتر بیرونه که هر لحظه واسه داشتنت حاضرن کل سئول نابود کنن
از اتاق رفت بیرون اون یکی پسره اومد سمتم
دستمو گرفت
×اوه دختر دستتو چه عمیق بریدی
×اشکال نداره همچی درست میشه
با حرفش بلخره بغضم ترکید اشکام سرازیر شد
دستمو پانسمان کرد یه خدمتکار یه چند دست لباس گذاشت تو کمد اتاق تمیز کرد رفت رفتم رو تختم انقد گریه کردم تا خوابم رفت....
۵.۹k
۱۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.