part⁶⁶🦖🗿
جانگ می « میگن حلال زاده به داییش میره
ته سان « شک نکن شبیه جیمین میشه
جیمین « از خداتون هم باشه بچه اتون شبیه من بشه
...... چند دقیقه بعد شام ..........
_تقریبا عمارت ساکت شده بود و همه در سکوت قهوه اشون رو میخوردن! سکوت یهویی که به جمع حاکم شده بود فقط نشان دهنده یه چیز بود! آرامش قبل از طوفان
ته سان « عمو برگشته ایتالیا
جین « ولی ممنوع الخروج شده بود... چطوری؟
ته سان « قاچاقی! متاسفانه اونقدر کینه ایه که تا زهر خودشو نریزه بیخیال نمیشه.... برنامه اتون چیه؟
کوک « میگی خودمون بریم سراغش؟
ته سان « اونطور که شنیدم ارتباطات قوی ای توی ایتالیا داری... منم رابطه خوبی دارم تازه رد وولف هم داریم پس فکر کنم بشه باهاش رو در رو شد
جیمین « ولی اونجا مَقر عموعه! مطمئنی؟
ته سان « من اونجا بزرگ شدم.... هیچکس مثل من اون عمارت شوم رو نمیشناسه
جانگ می « عمو تنها زندگی میکنه؟
ته سان « یه دختر داره! البته خیلی وقته با اون زندگی نمیکنه
جانگ می « دوست دارم ببینمش! یعنی با ما همکاری میکنه؟
کوک « اگه بری نقشه رو بزاری کف دستش و به پدرش لو بده چی؟
ته سان « معامله های پدرش رو لو داده پس فکر نکنم خطری داشته باشه!
........کلابی در غرب سئول.....
_جرعه از ویسکی مقابلش خورد و به جمعیت سرخوش توی کلاب خیره شد! به نظرش رقت انگیز بودن.... خب البته به اندازه زندگی خودش رقت انگیز نبود.... کجای دنیا یه دختر از پدرش فرار میکنه و آروزی مرگش رو داره؟ پنجمین پیک رو سر کشید و حس کرد تنش داغ شده کم کم مستی بهش غلبه میکرد که صندلی کنارش کشیده شد و مرد جوانی کنارش نشست
مرد جوان « یه ویسکی لطفا!
_گارسون مشغول اماده کردن سفارش مرد جوان شد و لانا بیخیال پیک ششمشم تموم کرد
مرد جوان « داری کم کم به مرحله اور دوز نزدیک میشی!
لانا « فکر نکنم به تو ربطی داشته باشه؟
مرد جوان « معمولا ادم وقتی از شخصی عصبیه یا چیزی ناراحتش کرده اینجوری مینوشه.... من جای تو بودم انتقام رو انتخاب میکردم
لانا « نکنه تو میخواهی کمکم کنی؟
مرد جوان « این راهیه که تو باید بری نه من!
لانا « من نیازی به ترحم تو یا هیچکس دیگه ندارم
مرد جوان « نمیترسی پدرت پیدات کنه و بلایی که سر مادرت اورد سر تو هم بیاره؟
_با شنیدن این حرف از زبون مرد جوان ابرو هاش بالا پرید و نگاه متعجبش رو به چشمای پر نفوذ پسرک دوخت! اون کی بود ؟ از کجا میدونست مادرش کیه؟
لانا « تو کی هستی؟ اینا رو از کجا میدونی؟
مرد جوان « فرض کن یه شیطان که تصمیم گرفته بهت کمک کنه
لانا « ولی من خودم دختر شیطانم
_پسرک پوزخندی زد و پاسخی نداد ! جام ویسکی مقابلش رو سر کشید و همون جور که از سر جاش بلند میشد کارتی رو مقابل لانا گرفت
مرد جوان « دو روز دیگه قراره به ایتالیا برم
ته سان « شک نکن شبیه جیمین میشه
جیمین « از خداتون هم باشه بچه اتون شبیه من بشه
...... چند دقیقه بعد شام ..........
_تقریبا عمارت ساکت شده بود و همه در سکوت قهوه اشون رو میخوردن! سکوت یهویی که به جمع حاکم شده بود فقط نشان دهنده یه چیز بود! آرامش قبل از طوفان
ته سان « عمو برگشته ایتالیا
جین « ولی ممنوع الخروج شده بود... چطوری؟
ته سان « قاچاقی! متاسفانه اونقدر کینه ایه که تا زهر خودشو نریزه بیخیال نمیشه.... برنامه اتون چیه؟
کوک « میگی خودمون بریم سراغش؟
ته سان « اونطور که شنیدم ارتباطات قوی ای توی ایتالیا داری... منم رابطه خوبی دارم تازه رد وولف هم داریم پس فکر کنم بشه باهاش رو در رو شد
جیمین « ولی اونجا مَقر عموعه! مطمئنی؟
ته سان « من اونجا بزرگ شدم.... هیچکس مثل من اون عمارت شوم رو نمیشناسه
جانگ می « عمو تنها زندگی میکنه؟
ته سان « یه دختر داره! البته خیلی وقته با اون زندگی نمیکنه
جانگ می « دوست دارم ببینمش! یعنی با ما همکاری میکنه؟
کوک « اگه بری نقشه رو بزاری کف دستش و به پدرش لو بده چی؟
ته سان « معامله های پدرش رو لو داده پس فکر نکنم خطری داشته باشه!
........کلابی در غرب سئول.....
_جرعه از ویسکی مقابلش خورد و به جمعیت سرخوش توی کلاب خیره شد! به نظرش رقت انگیز بودن.... خب البته به اندازه زندگی خودش رقت انگیز نبود.... کجای دنیا یه دختر از پدرش فرار میکنه و آروزی مرگش رو داره؟ پنجمین پیک رو سر کشید و حس کرد تنش داغ شده کم کم مستی بهش غلبه میکرد که صندلی کنارش کشیده شد و مرد جوانی کنارش نشست
مرد جوان « یه ویسکی لطفا!
_گارسون مشغول اماده کردن سفارش مرد جوان شد و لانا بیخیال پیک ششمشم تموم کرد
مرد جوان « داری کم کم به مرحله اور دوز نزدیک میشی!
لانا « فکر نکنم به تو ربطی داشته باشه؟
مرد جوان « معمولا ادم وقتی از شخصی عصبیه یا چیزی ناراحتش کرده اینجوری مینوشه.... من جای تو بودم انتقام رو انتخاب میکردم
لانا « نکنه تو میخواهی کمکم کنی؟
مرد جوان « این راهیه که تو باید بری نه من!
لانا « من نیازی به ترحم تو یا هیچکس دیگه ندارم
مرد جوان « نمیترسی پدرت پیدات کنه و بلایی که سر مادرت اورد سر تو هم بیاره؟
_با شنیدن این حرف از زبون مرد جوان ابرو هاش بالا پرید و نگاه متعجبش رو به چشمای پر نفوذ پسرک دوخت! اون کی بود ؟ از کجا میدونست مادرش کیه؟
لانا « تو کی هستی؟ اینا رو از کجا میدونی؟
مرد جوان « فرض کن یه شیطان که تصمیم گرفته بهت کمک کنه
لانا « ولی من خودم دختر شیطانم
_پسرک پوزخندی زد و پاسخی نداد ! جام ویسکی مقابلش رو سر کشید و همون جور که از سر جاش بلند میشد کارتی رو مقابل لانا گرفت
مرد جوان « دو روز دیگه قراره به ایتالیا برم
۴۰.۸k
۲۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.