you love a vampire part 5 (9)
بعد از معاینه لیلی دکتر رو به تائو و سهون کرد:
دکتر: کدومتون شوالیه تائوعه؟
سهون به تائو اشاره کرد
تائو: منم
دکتر: حالش خوبه....بخاطر فشار عصبی بوده و همینطور از ترس
تائو: واای...خداروشکر
بعد از اینکه خیالش راحت شد به سهون گفت که پیش لیلی باشه رفت توی اتاق سوهو . چان و دکتر بالای سرش بودن
تائو: چان؟؟...حالش چطوره؟
چانیول: از استرس بوده....یکم استراحت کننن خوب میشن.....پرنسس چطورن؟
تائو: حالش خوبه.....هر وقت بهوش اومدن خبرم کن
چانیول: باشه
تائو از اتاق بیرون رفت . به اتاق لیلی رفت
سهون: تائو تبش خیلی بده تاحالا سه بار دستمالشو عوض کردم
تائو: خدایا...باشه تو برو اگه چیزی شد خبرت میکنم ممنون رفیق
سهون: باشه...فعلا
از اتاق بیرون رفت . تائو دستشو رو پیشونی لیلی گذاشت ؛ هنوز داغ بود . دستمالش رو برداشت و تو آب گذاشت ، آبشو گرفت و روی پیشونیش گذاشت . همون موقع لیلی کم کم چشماشو باز کرد
تائو: لیلی؟؟؟عزیزم حالت خوبه؟
_...خ...خوبم
تائو: داشتم از نگرانی میمردم
_من خوبم.....س...سوهو!....حالش خوبه؟؟؟
تائو اهی کشید و کنارش دراز کشید .همینطور که با موهاش بازی میکرد گفت: خیلی حرصش دادی...ولی وقتی بهوش بیاد حالش خوب میشه...
_بیهوش شده؟؟؟
تائو: وقتی تو بیهوش شدی چان داشت میبردش تو اتاقش که دم اتاق از حال رفت
_....من.....یه عوضی پستم
تائو: نه نیستی!....اینجوری نگو.....
_....چرا هستم....
تائو: نیستی.....ببین لیلی مشکل تو و سوهو اینه که هیچکدومتون اون یکی رو درک نمیکنه....نه تو به حرف اون گوش میدی نه اون به حرف تو گوش میده....
_آره....مشکل همینه....میدونی....سوهو درست مثل پدرمونه....منم درست مثل مادرم ....مادرمم میخواست با انسانا ها صلح کنه....
تائو: ولی تهش چیشده؟؟...
_کشته شد😢...
تائو: لیلی نگران نباش...صلح بزودی اتفاق میفته من مطمئنم
_جدی میگی؟
تائو:آره....ولی الان زوده ....الان فقط صلح هم مارو وحشت زده میکنه هم اونارو ....تو فقط باید کمی صبور باشی....باشه؟
_...باشه........اما بعید میدونم امشب سوهو بزاره از اتاقم بیرون بیام
تائو: بهش حق بده............میخوای یه چیزی بیارم باهم بخوریم؟
_نه گشنم نیست
تائو: پس یکمی بخواب که تبت کامل پایین بیاد .....وقتی افتادی خیلی ترسیدم....که از دستت بدم.....
_نگران من نباش من خوبم
تائو لبخندی زد و کوتاه لباشو بوسید
دکتر: کدومتون شوالیه تائوعه؟
سهون به تائو اشاره کرد
تائو: منم
دکتر: حالش خوبه....بخاطر فشار عصبی بوده و همینطور از ترس
تائو: واای...خداروشکر
بعد از اینکه خیالش راحت شد به سهون گفت که پیش لیلی باشه رفت توی اتاق سوهو . چان و دکتر بالای سرش بودن
تائو: چان؟؟...حالش چطوره؟
چانیول: از استرس بوده....یکم استراحت کننن خوب میشن.....پرنسس چطورن؟
تائو: حالش خوبه.....هر وقت بهوش اومدن خبرم کن
چانیول: باشه
تائو از اتاق بیرون رفت . به اتاق لیلی رفت
سهون: تائو تبش خیلی بده تاحالا سه بار دستمالشو عوض کردم
تائو: خدایا...باشه تو برو اگه چیزی شد خبرت میکنم ممنون رفیق
سهون: باشه...فعلا
از اتاق بیرون رفت . تائو دستشو رو پیشونی لیلی گذاشت ؛ هنوز داغ بود . دستمالش رو برداشت و تو آب گذاشت ، آبشو گرفت و روی پیشونیش گذاشت . همون موقع لیلی کم کم چشماشو باز کرد
تائو: لیلی؟؟؟عزیزم حالت خوبه؟
_...خ...خوبم
تائو: داشتم از نگرانی میمردم
_من خوبم.....س...سوهو!....حالش خوبه؟؟؟
تائو اهی کشید و کنارش دراز کشید .همینطور که با موهاش بازی میکرد گفت: خیلی حرصش دادی...ولی وقتی بهوش بیاد حالش خوب میشه...
_بیهوش شده؟؟؟
تائو: وقتی تو بیهوش شدی چان داشت میبردش تو اتاقش که دم اتاق از حال رفت
_....من.....یه عوضی پستم
تائو: نه نیستی!....اینجوری نگو.....
_....چرا هستم....
تائو: نیستی.....ببین لیلی مشکل تو و سوهو اینه که هیچکدومتون اون یکی رو درک نمیکنه....نه تو به حرف اون گوش میدی نه اون به حرف تو گوش میده....
_آره....مشکل همینه....میدونی....سوهو درست مثل پدرمونه....منم درست مثل مادرم ....مادرمم میخواست با انسانا ها صلح کنه....
تائو: ولی تهش چیشده؟؟...
_کشته شد😢...
تائو: لیلی نگران نباش...صلح بزودی اتفاق میفته من مطمئنم
_جدی میگی؟
تائو:آره....ولی الان زوده ....الان فقط صلح هم مارو وحشت زده میکنه هم اونارو ....تو فقط باید کمی صبور باشی....باشه؟
_...باشه........اما بعید میدونم امشب سوهو بزاره از اتاقم بیرون بیام
تائو: بهش حق بده............میخوای یه چیزی بیارم باهم بخوریم؟
_نه گشنم نیست
تائو: پس یکمی بخواب که تبت کامل پایین بیاد .....وقتی افتادی خیلی ترسیدم....که از دستت بدم.....
_نگران من نباش من خوبم
تائو لبخندی زد و کوتاه لباشو بوسید
۵.۷k
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.