★آخرین بوسه 2★
ناشناس دوم:مجبورت میکنم...بزنش
.
.
.
(ویو راوی)
راوی:چویا نمیدونست چرا رفتار
مردی که جلوش هست اینجوریه؟
اصن چرا آوردنش توی ی اتاق که تاریکه
و آویزونش کردن...خیلی سوال ها
تو ذهنش بود...راستش میخواست بپرسه
ولی میترسید...خودشم نمیدونست چرا میترسید..
عجیب بود نه؟...تا میخواست جرات کنه و حرف بزنه
یه بند محکم که مثل شلاق بود خورد بهش
که یه دفعه جیغ بلندی کشید و دومین ضربه رو خورد
درسته اون شلاق بود...ولی چرا داشت میزدش؟
چویا بلاخره حرف زد:
چویا:آخخخ....چ....چرا میز...نیم؟
ناشناس دوم:چون باید انتقام پس بدی...
چویا:م...من حتی نمیدونم...د....داری...د...درمورد....چی...میگی!
ناشناس دوم:نگو که اون مادر جنـ*ـدهـت هیچی بهت نگفته!
چویا:هااا؟...حالت خ...اخخخخ...خوبه؟...تو مامان...م...منو از کجا میشناسی؟
ناشناس دوم:چون زنم بود!
چویا:پس من چرا...ت...تورو نمیشناسم؟
ناشناس دوم:چون مادر هر*زهـت دقیق موقعی که عاشقش شدم...ترکم کرد!
چویا:مامـ...
ناشناس دوم:آب رو بریز روش...نباید بیهوش بشه...
باید درد قلب منو بفهمه...
چویا:آیییییی...سردهههه...مگه کرم داری؟
ناشناس دوم:شکنجهـش کنید...
چویا:بس کنن..تروخدااا...بس کنن
.
.
.
.
(ویو چویا چند ساعت بعد صبح)
چویا:داشتم از درد گریه میکردم...حدودا ۱۲۰۰ شلاق خوردم
۸ تا سطل آب رو سرم خالی شده....شرط میبندم
تا یه ماه مریضم...داشتم بیهوش میشدم که دوباره آب سرد ریخت رو سرم
آیییی...خیلی سرو بود....داشتم با صدای بلند تقلا میکردم
که همون مردی که بهش رئیس میگفتن اومد
خیلی اعصبانی بود و گفت
ناشناس دوم:خفه شو....
چویا:درد داره
ناشناس دوم:اما قلب من بیشتر درد کشیده....تو هم باید
همینقدر درد بکشی....چون بچه همون خائنی
چویا: مگه من چه گناهی کردم؟...هیق...
ناشناس دوم:چون بچه شوهر اون خائنی
چویا:هیق....درد داره....هیق
ناشناس دوم:خفه شووو
چویا:داشتم گریه میکردم که با اسلحه یه تیر زد توی پام
و یه دفعه خندید...کجا این درد خنده داشت...میخواستم
خودمو خلاص کنم...ولی نمیتونستم...دستام بسته شده بود
داشتم فکر میکردم که یهو چاقو شو درآورد و زد توی ساق پام
خیلی درد داشت...خیلی...یه جیغ بلند کشیدم و بعد سیاهی
.
.
.
.
(ویو رییس باند)
ناشناس دوم:سادیسمـم دوباره شروع شده بود...
اصن نمیدونستم دارم چیکار میکنم
تا به خودم اومده بودم...چویا بیهوش شده بود
از پاش داشت خون میومد...من...من این کارو کردم؟
سریع به هیزاکا گفتم...
ناشناس دوم:....
----------------------------------------------------------------------------------
★برای پارت بعد 9 لایک★
★چالش:اسم ناشناس دوم کیه؟همه تون میدونید★
.
.
.
(ویو راوی)
راوی:چویا نمیدونست چرا رفتار
مردی که جلوش هست اینجوریه؟
اصن چرا آوردنش توی ی اتاق که تاریکه
و آویزونش کردن...خیلی سوال ها
تو ذهنش بود...راستش میخواست بپرسه
ولی میترسید...خودشم نمیدونست چرا میترسید..
عجیب بود نه؟...تا میخواست جرات کنه و حرف بزنه
یه بند محکم که مثل شلاق بود خورد بهش
که یه دفعه جیغ بلندی کشید و دومین ضربه رو خورد
درسته اون شلاق بود...ولی چرا داشت میزدش؟
چویا بلاخره حرف زد:
چویا:آخخخ....چ....چرا میز...نیم؟
ناشناس دوم:چون باید انتقام پس بدی...
چویا:م...من حتی نمیدونم...د....داری...د...درمورد....چی...میگی!
ناشناس دوم:نگو که اون مادر جنـ*ـدهـت هیچی بهت نگفته!
چویا:هااا؟...حالت خ...اخخخخ...خوبه؟...تو مامان...م...منو از کجا میشناسی؟
ناشناس دوم:چون زنم بود!
چویا:پس من چرا...ت...تورو نمیشناسم؟
ناشناس دوم:چون مادر هر*زهـت دقیق موقعی که عاشقش شدم...ترکم کرد!
چویا:مامـ...
ناشناس دوم:آب رو بریز روش...نباید بیهوش بشه...
باید درد قلب منو بفهمه...
چویا:آیییییی...سردهههه...مگه کرم داری؟
ناشناس دوم:شکنجهـش کنید...
چویا:بس کنن..تروخدااا...بس کنن
.
.
.
.
(ویو چویا چند ساعت بعد صبح)
چویا:داشتم از درد گریه میکردم...حدودا ۱۲۰۰ شلاق خوردم
۸ تا سطل آب رو سرم خالی شده....شرط میبندم
تا یه ماه مریضم...داشتم بیهوش میشدم که دوباره آب سرد ریخت رو سرم
آیییی...خیلی سرو بود....داشتم با صدای بلند تقلا میکردم
که همون مردی که بهش رئیس میگفتن اومد
خیلی اعصبانی بود و گفت
ناشناس دوم:خفه شو....
چویا:درد داره
ناشناس دوم:اما قلب من بیشتر درد کشیده....تو هم باید
همینقدر درد بکشی....چون بچه همون خائنی
چویا: مگه من چه گناهی کردم؟...هیق...
ناشناس دوم:چون بچه شوهر اون خائنی
چویا:هیق....درد داره....هیق
ناشناس دوم:خفه شووو
چویا:داشتم گریه میکردم که با اسلحه یه تیر زد توی پام
و یه دفعه خندید...کجا این درد خنده داشت...میخواستم
خودمو خلاص کنم...ولی نمیتونستم...دستام بسته شده بود
داشتم فکر میکردم که یهو چاقو شو درآورد و زد توی ساق پام
خیلی درد داشت...خیلی...یه جیغ بلند کشیدم و بعد سیاهی
.
.
.
.
(ویو رییس باند)
ناشناس دوم:سادیسمـم دوباره شروع شده بود...
اصن نمیدونستم دارم چیکار میکنم
تا به خودم اومده بودم...چویا بیهوش شده بود
از پاش داشت خون میومد...من...من این کارو کردم؟
سریع به هیزاکا گفتم...
ناشناس دوم:....
----------------------------------------------------------------------------------
★برای پارت بعد 9 لایک★
★چالش:اسم ناشناس دوم کیه؟همه تون میدونید★
۴.۵k
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.