تک پارتی شوگا
چند روز بود به خاطر کارش نمیتونست بیاد خونه و از این موضوع ناراحت بودم.
تصمیم گرفتم اول براش غذا درست کنم و بعد ببرم محل کارش.
غذارو درست کردم و لباسامو پوشیدمو راه افتادم و رفتم تو شرکت.
رفتم داخل اتاقش که دیدم داخل کارش غرق شده و اصلا حواسش به دور و ورش نیست.
رفتم پیشش و غذار رو میز گذاشتم و سلام کش داری گفتم.
شوگا:اوو اینجا چیکار میکنی
ات:دلم برات تنگ شده بود
شوگا:اوهوم منم ولی خیلی کار دارم
ات:میشه بغلم کنی
شوگا:بیبی کلی کار دارم بعدا برات جبران میکنم.
ات:لطفاااا
شوگا:ات ارومتر بزار تمرکزمو از دست ندم.
بازم گفتم که از جاش بلند شد و اومد سمتم.
شوگا:نمیخوام کاری کنم که بعدش پشیمون بشم پس لطفا ساکت باش
ات:خب منم توجه میخوامممممم
شوگا:ات خودت برو بیرون
ات:نمیرم
شوگا:بروو بیروون
از شرکتش با گریه اومدم بیرونو رفتم خونه.
۲ روز بعد
حتی تا الان یه بارم خونه نیومده
ساعت ۳ بود که گوشیم زنگ خورد.
شوگا بود ات:بله
شوگا:بیا پایین میخوام بریم جایی
ات:حوصله ندارم
شوگا:گفتم بیا پایین ۱۰ دیقه دیگه جلو درم.
رفتم یه لباس مزخرف پوشیدم و رفتم پایین که ماشینش جلوی پام وایستاد.
سوار شدم و راه افتادیم.
ات:کجا میریم
شوگا:میفهمی و رسیدیم به یه کافه زیبا
رفتیم تو ولی هیچکس نبود شوگا به یه میز اشاره کرد و رفتیم نشستیم بعد از سفارش دادن.
شوگا اومد سمتم و جلوم زانو زد
:کیم ات حاضری این فرد خسته رو که ناراحتت کرده ولی قول میده برای تو بهترین باشه رو به عنوان همسرت بپذیری؟
ات:اووو بله و حلقه رو دستم کرد وبغلم کرد.
:بابت اون روز معذرت میخوام
سرم شلوع بود
ات:اشکالی نداره
پایان
چطور بود؟
تصمیم گرفتم اول براش غذا درست کنم و بعد ببرم محل کارش.
غذارو درست کردم و لباسامو پوشیدمو راه افتادم و رفتم تو شرکت.
رفتم داخل اتاقش که دیدم داخل کارش غرق شده و اصلا حواسش به دور و ورش نیست.
رفتم پیشش و غذار رو میز گذاشتم و سلام کش داری گفتم.
شوگا:اوو اینجا چیکار میکنی
ات:دلم برات تنگ شده بود
شوگا:اوهوم منم ولی خیلی کار دارم
ات:میشه بغلم کنی
شوگا:بیبی کلی کار دارم بعدا برات جبران میکنم.
ات:لطفاااا
شوگا:ات ارومتر بزار تمرکزمو از دست ندم.
بازم گفتم که از جاش بلند شد و اومد سمتم.
شوگا:نمیخوام کاری کنم که بعدش پشیمون بشم پس لطفا ساکت باش
ات:خب منم توجه میخوامممممم
شوگا:ات خودت برو بیرون
ات:نمیرم
شوگا:بروو بیروون
از شرکتش با گریه اومدم بیرونو رفتم خونه.
۲ روز بعد
حتی تا الان یه بارم خونه نیومده
ساعت ۳ بود که گوشیم زنگ خورد.
شوگا بود ات:بله
شوگا:بیا پایین میخوام بریم جایی
ات:حوصله ندارم
شوگا:گفتم بیا پایین ۱۰ دیقه دیگه جلو درم.
رفتم یه لباس مزخرف پوشیدم و رفتم پایین که ماشینش جلوی پام وایستاد.
سوار شدم و راه افتادیم.
ات:کجا میریم
شوگا:میفهمی و رسیدیم به یه کافه زیبا
رفتیم تو ولی هیچکس نبود شوگا به یه میز اشاره کرد و رفتیم نشستیم بعد از سفارش دادن.
شوگا اومد سمتم و جلوم زانو زد
:کیم ات حاضری این فرد خسته رو که ناراحتت کرده ولی قول میده برای تو بهترین باشه رو به عنوان همسرت بپذیری؟
ات:اووو بله و حلقه رو دستم کرد وبغلم کرد.
:بابت اون روز معذرت میخوام
سرم شلوع بود
ات:اشکالی نداره
پایان
چطور بود؟
۱۶.۱k
۰۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.