خواستم فحشی نثارش کنم ولی ترسم اجازه نمیداد
خواستم فحشی نثارش کنم ولی ترسم اجازه نمیداد
یهو حرکت یچیزی رو روی پام حس کردم لط .. لطفا بگو این مار نیست که روی پامه... دقیقا خودشه دیگه داشت اشکم در میومد یونگی لطفا یکاریش بکن یهو یونگی از پشتم اومد جلوم و خم شد تو صورتم هوممم، حالا ترست رو فهمیدم نگاش کن واقعا چشماش اشکی شده منظورشو نگرفتم رو پام رو نگاه کردم که هیچ اثری از مار ندیدم فقط یه گیاه بود که داشت پامو لمس میکرد و باعث شده بود من فکر کنم ماره تو چند ثانیه بغضم از بین رفت و خشم کامل جاشو گرفت با اخم به یونگی نگاه کردم که داشت با
خنده نگام میکردم
یونگیا، همین الان فرار کن وگرنه هرچی دیدی از چشم خودت دیدی
مثلا میخوای چیکار کنی؟
ویشگونی از شکمش گرفتم که دستشو گذاشت روش ابروهام بالا پرید، قلقلک بود؟
یا چیکار میکنی؟
تو واقعا قلقلک هستی؟
صاف وایساد و دست به سینه شد
چی؟ کی؟ من؟ قلقلکی؟ نه بابا فقط ... سریع دستمو بردم سمت شکمش و شروع به قلقلک دادنش کردم، شروع به خنده کرد و سعی داشت دستامو دور کنه
ا.ت..ا.ت... بس.. بس کن
ها ها حالا که فهمیدم قلقلکی هستی عمرا
همراهش منم میخندیدم عقب عقب میرفت که پاش به یه تیکه چوب گیر کرد و از پشت افتاد منم که انتظار این اتفاق رو نداشتم افتادم ،روش یه دستم بغل صورتش و یه دستم رو شونش صورتامون خیلی بهم نزدیک بود به چشمای هم زل زده بودیم نمیدونم چشماش چی داشت که منو جذب خودش میکرد
دستم رو گذاشتم رو گونش و .....
یهو حرکت یچیزی رو روی پام حس کردم لط .. لطفا بگو این مار نیست که روی پامه... دقیقا خودشه دیگه داشت اشکم در میومد یونگی لطفا یکاریش بکن یهو یونگی از پشتم اومد جلوم و خم شد تو صورتم هوممم، حالا ترست رو فهمیدم نگاش کن واقعا چشماش اشکی شده منظورشو نگرفتم رو پام رو نگاه کردم که هیچ اثری از مار ندیدم فقط یه گیاه بود که داشت پامو لمس میکرد و باعث شده بود من فکر کنم ماره تو چند ثانیه بغضم از بین رفت و خشم کامل جاشو گرفت با اخم به یونگی نگاه کردم که داشت با
خنده نگام میکردم
یونگیا، همین الان فرار کن وگرنه هرچی دیدی از چشم خودت دیدی
مثلا میخوای چیکار کنی؟
ویشگونی از شکمش گرفتم که دستشو گذاشت روش ابروهام بالا پرید، قلقلک بود؟
یا چیکار میکنی؟
تو واقعا قلقلک هستی؟
صاف وایساد و دست به سینه شد
چی؟ کی؟ من؟ قلقلکی؟ نه بابا فقط ... سریع دستمو بردم سمت شکمش و شروع به قلقلک دادنش کردم، شروع به خنده کرد و سعی داشت دستامو دور کنه
ا.ت..ا.ت... بس.. بس کن
ها ها حالا که فهمیدم قلقلکی هستی عمرا
همراهش منم میخندیدم عقب عقب میرفت که پاش به یه تیکه چوب گیر کرد و از پشت افتاد منم که انتظار این اتفاق رو نداشتم افتادم ،روش یه دستم بغل صورتش و یه دستم رو شونش صورتامون خیلی بهم نزدیک بود به چشمای هم زل زده بودیم نمیدونم چشماش چی داشت که منو جذب خودش میکرد
دستم رو گذاشتم رو گونش و .....
۹۱۷
۱۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.