p4
ته:چرا؟؟؟؟
ب:لطفا یه لحظه زود باش
ته:باش
ب:اینو میشه وصل کنی اون طنابه
ته:اوک
ب:حالا برگرد لباسامرو عوص کنم
ته:🤨
ب:اونطوری نگا نکنننن
ت:باشه باشه
ب:
لباسم دو عوص کردم و بدو بدو داشتممیرفتم داخل عمارت که برگشتم
ته:دیگه چیه؟
ب:بیا این لباس رو بزار ماشین
ته:باشه
ب:اهم ...سلام بابا
بابا:س س سلام دخترم
ب:بابا چرا رنگت پریده؟
بابا:اممم ببین دخترممیخوام باهان در مورد یه چیزی باهات حرف بزنم
ب:
بگو
بابا:مامانت مرده و میدونی که یه خواهر داشتی
ب:خب
بابا:قراره بیاد
ته:قراره از اونم مراقبتی کنم؟
بابا: بله اقای کیم
ته:....(یکیشون کمنبود اون یکی هم میاد برینه تو....استغفرولله)
ب:قراره کی بیاد
بابا: قراره...
جیسا(خواهرش):اینجام
بابا:جیسا دخترم
جیسا:بابا؟
بابا:جانم دخترم
ب:با ...با تو تو اونو از قبل میدی؟
بابا:....
ب:بابا جواب بده
بابا:ا اره
ب:پس..چرا نمیزاشتی من مامان رو ببینم؟
بابا:خب
جیسا:میشه ول کنین باهم حرف بزنیم
ب:من حرفی با شماها ندارم
جیسا:اینطوری نکن ...امم اسمت
ب: ههه خیلی...اهم ...اسمم بندایاس بندایا
جیسا:اها منم جیسام خوشبختم باهات خواهر
بندایا:کاش منم خوشبخت میشدم حالا(اروم)
جیسا:چیزی گفتی؟
ب:نه
بابا:باهم خرف بزنین
ب:گفتم که حرفی ندارم شبتون بخیر
بابا:بندایا نرو دخترم بندایااا
ب:
با دو رفتم اتاقم اکنقدر گریه کردم که دیگه نفس کشیدنم از یادم رف رفتم حموم و بعد روتین پوستی و فلان خوابیدم صبح اصلا حوصله نداشتم رفتم نشیتم چیزی بخورم که دیدم پیش پدرم دختره نشسته
بابا:صبحت بخیر دخترم
ب:مال توهم
ج:صبحت بخیر بندایا
ب:صبحت بخیر جیسا
ته:خانم لی
ج،ب:بله
ب:منظورش منم
ج:بابا مگه نگفتی اقای کیم فقط بادیگارد شخصی منه؟
ب:چ چی
اینم از این پارت نمیدونم وسطای هفته بتونم بزارم یا نه امید وارم خوشتون بیاد
بای بای عاشقتونممممم😘😘😘😜😜
ب:لطفا یه لحظه زود باش
ته:باش
ب:اینو میشه وصل کنی اون طنابه
ته:اوک
ب:حالا برگرد لباسامرو عوص کنم
ته:🤨
ب:اونطوری نگا نکنننن
ت:باشه باشه
ب:
لباسم دو عوص کردم و بدو بدو داشتممیرفتم داخل عمارت که برگشتم
ته:دیگه چیه؟
ب:بیا این لباس رو بزار ماشین
ته:باشه
ب:اهم ...سلام بابا
بابا:س س سلام دخترم
ب:بابا چرا رنگت پریده؟
بابا:اممم ببین دخترممیخوام باهان در مورد یه چیزی باهات حرف بزنم
ب:
بگو
بابا:مامانت مرده و میدونی که یه خواهر داشتی
ب:خب
بابا:قراره بیاد
ته:قراره از اونم مراقبتی کنم؟
بابا: بله اقای کیم
ته:....(یکیشون کمنبود اون یکی هم میاد برینه تو....استغفرولله)
ب:قراره کی بیاد
بابا: قراره...
جیسا(خواهرش):اینجام
بابا:جیسا دخترم
جیسا:بابا؟
بابا:جانم دخترم
ب:با ...با تو تو اونو از قبل میدی؟
بابا:....
ب:بابا جواب بده
بابا:ا اره
ب:پس..چرا نمیزاشتی من مامان رو ببینم؟
بابا:خب
جیسا:میشه ول کنین باهم حرف بزنیم
ب:من حرفی با شماها ندارم
جیسا:اینطوری نکن ...امم اسمت
ب: ههه خیلی...اهم ...اسمم بندایاس بندایا
جیسا:اها منم جیسام خوشبختم باهات خواهر
بندایا:کاش منم خوشبخت میشدم حالا(اروم)
جیسا:چیزی گفتی؟
ب:نه
بابا:باهم خرف بزنین
ب:گفتم که حرفی ندارم شبتون بخیر
بابا:بندایا نرو دخترم بندایااا
ب:
با دو رفتم اتاقم اکنقدر گریه کردم که دیگه نفس کشیدنم از یادم رف رفتم حموم و بعد روتین پوستی و فلان خوابیدم صبح اصلا حوصله نداشتم رفتم نشیتم چیزی بخورم که دیدم پیش پدرم دختره نشسته
بابا:صبحت بخیر دخترم
ب:مال توهم
ج:صبحت بخیر بندایا
ب:صبحت بخیر جیسا
ته:خانم لی
ج،ب:بله
ب:منظورش منم
ج:بابا مگه نگفتی اقای کیم فقط بادیگارد شخصی منه؟
ب:چ چی
اینم از این پارت نمیدونم وسطای هفته بتونم بزارم یا نه امید وارم خوشتون بیاد
بای بای عاشقتونممممم😘😘😘😜😜
۲۷.۳k
۱۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.