وقتی باران می بارید p48
خواهر کوچیکم نزدیک عروسیشه اگه اجازه بدین چند روز نیام...لازم باشه میتونم کسی رو بفرستم جای خودم
_ نه پرستار هو لازم نیس کسیو بفرستید عروسی خواهرتون هم مبارک باشه
_ خیلی ممنونم ازتون خدانگهدار
یونگی اومد تو آشپزخونه و از یخچال پارچ آب رو برداشت:
_ از راشل برات چند دست لباس گرفتم میتونی ازشون استفاده کنی
_ باشه ممنون
بدون حرف دیگه ای رفتم تو حال و رو مبل نشستم...خیره ب مادر یونگی شدم
سرشو آورد بالا و نگام کرد:
_ عروس بیا ببین جای این تیکه کجاس
از لفظ کلمه عروس یخ کردم...خواستم چیزی بگم تا به ماس مالی کنم اما دیگه دیر شده بود
_ عروس؟؟
یونگی نگاه متعجبش رو ب من دوخت ، چرا از من جواب میخواست؟
گفتم:
_ بخدا مادرت منو اشتباه گرفته چند بار هم بهش توضیح دادم ک من فامیلتونم
نگاهشو ازم گرفت و ب مادرش ک نظاره گر ما بود داد :
_ مامان من ازدواج نکردم ونوس هم عروس تو نیست..فامیل ماست باشه؟
_ اما این دختر همونه
یونگی اخم کرد:
_ کدوم؟؟
_ همونی ک عکسشو تو اتاقت نگه میداری
کلافه چنگی ب موهاش زد ک من جاش دردم گرفت...نیم نگاهی ب من کرد و رفت سمت اتاق
شاید کاملا نتونم درکش کنم اما میتونم حدس بزنم چقدر حالش خرابه
کنار مادرش رو زمين نشستم و کمکش کردم طرح پازل دریاچه رو کامل کنه
سراغ یونگی نرفتم نیاز داشت تنها باشه
یک ساعتی رو درگیر پازل بودم ، آخراش رو ب خودش سپردم دیگه
_ نه پرستار هو لازم نیس کسیو بفرستید عروسی خواهرتون هم مبارک باشه
_ خیلی ممنونم ازتون خدانگهدار
یونگی اومد تو آشپزخونه و از یخچال پارچ آب رو برداشت:
_ از راشل برات چند دست لباس گرفتم میتونی ازشون استفاده کنی
_ باشه ممنون
بدون حرف دیگه ای رفتم تو حال و رو مبل نشستم...خیره ب مادر یونگی شدم
سرشو آورد بالا و نگام کرد:
_ عروس بیا ببین جای این تیکه کجاس
از لفظ کلمه عروس یخ کردم...خواستم چیزی بگم تا به ماس مالی کنم اما دیگه دیر شده بود
_ عروس؟؟
یونگی نگاه متعجبش رو ب من دوخت ، چرا از من جواب میخواست؟
گفتم:
_ بخدا مادرت منو اشتباه گرفته چند بار هم بهش توضیح دادم ک من فامیلتونم
نگاهشو ازم گرفت و ب مادرش ک نظاره گر ما بود داد :
_ مامان من ازدواج نکردم ونوس هم عروس تو نیست..فامیل ماست باشه؟
_ اما این دختر همونه
یونگی اخم کرد:
_ کدوم؟؟
_ همونی ک عکسشو تو اتاقت نگه میداری
کلافه چنگی ب موهاش زد ک من جاش دردم گرفت...نیم نگاهی ب من کرد و رفت سمت اتاق
شاید کاملا نتونم درکش کنم اما میتونم حدس بزنم چقدر حالش خرابه
کنار مادرش رو زمين نشستم و کمکش کردم طرح پازل دریاچه رو کامل کنه
سراغ یونگی نرفتم نیاز داشت تنها باشه
یک ساعتی رو درگیر پازل بودم ، آخراش رو ب خودش سپردم دیگه
۱۳.۵k
۳۰ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.