name: belief
part:37
پایان فلش بک)
ا.ت از درد به خودش پیچید و اروم ناله ای کرد.
هاکو سری از تاسف تکون داد و جلوی ا.ت زانو شد : چند ماهشه؟
ا.ت به سختی لب زد : د....دو ماهشه
هااکو:تهیونگ باور نکرد و گفت دارم دروغ میگم
بعد دستشو روی سر ا.ت کشید و اروم گفت : خیلی گناه داری
ا.ت که به گریه افتاده بود دست هاکو رو گرفت و لب زد : التماست میکنم...من و ولم کن
هاکو نفس عمیقی کشید و گفت : نه نمیشه...دکتر میخوای؟
ا.ت : هوم
هاکو تلفنش رو برداشت و بعداز حرف زدن دستور داد که دکترش رو بیارن.
ا.ت با دردی که داشت لب زد :چ...چرا از ت..تهیونگ بدت میاد؟؟؟؟
هاکو نیشخندی زد و گفت : میخوای بدونی؟
بلند شد و شروع کرد به باز کردن دکمه های پیرهنش
ا.ت سرش رو پایین انداخت و ابروهاش رو توی هم برد.
هاکو دوباره سمت ا.ت اومد و چونه اش رو گرفت و سمت خودش کشید.
هاکو به زخم بزرگی که از پایین ترقوه اش پایین شکمش کشیده بود اشاره کرد و گفت : میبینیش؟
ا.ت با ترس سرش رو تکون داد
هاکو نفس عمیقی کشید و گفت : این جای زخمیه که شوهرت برام گذاشته...ازش خوشم نیومده پس گفتم یکی برای زنش بزارم که...متاسفانه حامله است..پس فقط نگهت میدارم تا تهیونگ قبول کنه که دست از سرم برداره.
ا.ت لب زد : م..مگه تو چیکار کردی؟
هاکو سری تکون داد و شروع کرد به پوشیدن لباسش: هیچی فقط 12 دختر رو سلاخی کردم اعضای بدنشون رو فرستادم اونور اب
ا.ت با ترس به هاکو نگاهی کرد و توی خودش جمع شد.
هاکو سمت در رفت اما مکثی کرد و گفت : با اون شیشه ها دستات رو باز کردی؟
ا.ت سرش رو تکون داد
هاکو نیشخندی زد و گفت : هعی خدا
در و بست و قفلش کرد . ا.ت سرش رو توی زانو هاش قایم کرد و شروع کرد به گریه کردن.
و به اهنگ ارومی که از توی گوشی توی اتاق پخش میشد گوش میکرد.
امیدوار بود با گول زدن هاکو با اهنگ به یه چیزی برسه
***
تهیونگ چهارمین سیگارش رو هم تموم کرد و با فشار دادن سیگارش توی جا سیگار به کتش که روی صندلی افتاده بود خیره شد .
با باز شدن شدید در و نمایان شدن هوسوک بین در سریع بلند شد و گفت : چیشده؟
هوسوک : ت..تونستیم رد گوشی رو بزنیم...توی خونه دومی خیابون کوانگ هست.
تهیونگ با خوشحالی لبخندی زد و کتش رو برداشت و با کشیدن دستگیه کشو میزش اسلحه اش رو در اورد : برو همه رو اماده کن...همین امروز ا.ت رو برمیگردونم
هوسوک سری تکوون داد و با بستن در سریع رفت.
تهیونگ با دیدن کامل بودن تیر ها اونو پشت کمرش گذاشت و دستش به موهاش کشید و اونا رو عقب انداخت .
نفس عمیقی کشید و سمت بیرون حرکت کرد.
***
ا.ت با صدای باز شدن شدید در از جاش بلند شد و به هاکو که از عصبانیت رنگ چشاش با خون فرقی نداشت نگاهی کرد و با ترس گفت : چ...چیشده؟
(حلوا اماده کنید قراره شهید بدیم)
پایان فلش بک)
ا.ت از درد به خودش پیچید و اروم ناله ای کرد.
هاکو سری از تاسف تکون داد و جلوی ا.ت زانو شد : چند ماهشه؟
ا.ت به سختی لب زد : د....دو ماهشه
هااکو:تهیونگ باور نکرد و گفت دارم دروغ میگم
بعد دستشو روی سر ا.ت کشید و اروم گفت : خیلی گناه داری
ا.ت که به گریه افتاده بود دست هاکو رو گرفت و لب زد : التماست میکنم...من و ولم کن
هاکو نفس عمیقی کشید و گفت : نه نمیشه...دکتر میخوای؟
ا.ت : هوم
هاکو تلفنش رو برداشت و بعداز حرف زدن دستور داد که دکترش رو بیارن.
ا.ت با دردی که داشت لب زد :چ...چرا از ت..تهیونگ بدت میاد؟؟؟؟
هاکو نیشخندی زد و گفت : میخوای بدونی؟
بلند شد و شروع کرد به باز کردن دکمه های پیرهنش
ا.ت سرش رو پایین انداخت و ابروهاش رو توی هم برد.
هاکو دوباره سمت ا.ت اومد و چونه اش رو گرفت و سمت خودش کشید.
هاکو به زخم بزرگی که از پایین ترقوه اش پایین شکمش کشیده بود اشاره کرد و گفت : میبینیش؟
ا.ت با ترس سرش رو تکون داد
هاکو نفس عمیقی کشید و گفت : این جای زخمیه که شوهرت برام گذاشته...ازش خوشم نیومده پس گفتم یکی برای زنش بزارم که...متاسفانه حامله است..پس فقط نگهت میدارم تا تهیونگ قبول کنه که دست از سرم برداره.
ا.ت لب زد : م..مگه تو چیکار کردی؟
هاکو سری تکون داد و شروع کرد به پوشیدن لباسش: هیچی فقط 12 دختر رو سلاخی کردم اعضای بدنشون رو فرستادم اونور اب
ا.ت با ترس به هاکو نگاهی کرد و توی خودش جمع شد.
هاکو سمت در رفت اما مکثی کرد و گفت : با اون شیشه ها دستات رو باز کردی؟
ا.ت سرش رو تکون داد
هاکو نیشخندی زد و گفت : هعی خدا
در و بست و قفلش کرد . ا.ت سرش رو توی زانو هاش قایم کرد و شروع کرد به گریه کردن.
و به اهنگ ارومی که از توی گوشی توی اتاق پخش میشد گوش میکرد.
امیدوار بود با گول زدن هاکو با اهنگ به یه چیزی برسه
***
تهیونگ چهارمین سیگارش رو هم تموم کرد و با فشار دادن سیگارش توی جا سیگار به کتش که روی صندلی افتاده بود خیره شد .
با باز شدن شدید در و نمایان شدن هوسوک بین در سریع بلند شد و گفت : چیشده؟
هوسوک : ت..تونستیم رد گوشی رو بزنیم...توی خونه دومی خیابون کوانگ هست.
تهیونگ با خوشحالی لبخندی زد و کتش رو برداشت و با کشیدن دستگیه کشو میزش اسلحه اش رو در اورد : برو همه رو اماده کن...همین امروز ا.ت رو برمیگردونم
هوسوک سری تکوون داد و با بستن در سریع رفت.
تهیونگ با دیدن کامل بودن تیر ها اونو پشت کمرش گذاشت و دستش به موهاش کشید و اونا رو عقب انداخت .
نفس عمیقی کشید و سمت بیرون حرکت کرد.
***
ا.ت با صدای باز شدن شدید در از جاش بلند شد و به هاکو که از عصبانیت رنگ چشاش با خون فرقی نداشت نگاهی کرد و با ترس گفت : چ...چیشده؟
(حلوا اماده کنید قراره شهید بدیم)
۱۳.۹k
۰۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.