عاشق شدن part¹¹
ا.ت:چیه فک کردی فقط تو بازیگر خوبی هستی 😁
تهیونگ:پس ساعت ۶ حاضر باش میام دنبالت راستی از اونجایی که اونجا جنگله لباس گرمی بپوش
ا.ت:باش فعلا بای من مشتری دارم
تهیونگ:بای
♡♡
پایان مکالمه
ویو تهیونگ
باور نمیشه که قبول کرد الان ساعت ۴ونیم بود من رفتم خونه تا وسایل کولمو برای رفتن به جنگل جمع کنم و آماده بشم تقریبا ساعت ده دقیقه به پنج بود که من آماده بودم
ویو ا.ت
ساعت ده دقیقه به پنج من رفتم خونه یه دوش چند مینی گرفتم و اومدم موهامو خشک کردم دم اسبی بستم و آرایش لاینی کردم بعد موهامو باز کردم موهام صاف صاف بود و من اینو دوس داشتم ولی برای تنوع یه حالتی بهش دادم یه لباس گرم پوشیدم (اسلاید اول)
ساعت تقریبا ۶بود که دیدم صدای بوق از بیرون میومد
رفتم دیدم تهیونگه با ماشین جنگلی(اسلاید دوم) من عاشق ماشینش شده بودم و البته خودشم خیلی خوش تیپ شده (اسلایدسوم)
راه افتادیم سمت راهی که من تاحالا نرفته بودم اون سمتی تا اینکه رسیدیم به یه راه جنگلی از اون راه رفیتم که وارد یه جنگل خیلی خوشگل شدیم بعداز چندومین رسیدیم به یه امارت چوبی یا همون کلبه جنگلی خیلی بزرگ بود اما خب میشد بهش گف کلبه
رفتیم داخل که دوتا پسرو دوتا دختر روی کاناپه نشستن رفتیم پیششون
تهیونگ:سلام بچه ها این دوس دخترم ا.ته
نامجون:سلام ا.ت من نامجونم اینم دوس دختر یونائه
ا.ت:سلام نامجون،،،سلام یونا
یونا:سلام ا.ت
جیمین:سلام ا.ت من جیمینم اینم عشق زندگیم دایانائه
ا.ت:سلام جیمین،،،سلام دایانا
تهیونگ:خب دیگه حالا کهدهمووشناختین تا شب نشده بریم چوب پیدا کنیم برای آتیش درس کردن
ا.ت:بااش بریم
نامجون:خب پس هرکی با دوس دخترش بره
جیمین:موافقم
تهیونگ:ا.ت نظر تو چیه
ا.ت:رائ با اکثریته
دیگ نمیگم خودتون میدونید که نباید یادتون بره
😘😘😘😘😘😘😘💋❣️❣️❣️❣️❣️
تهیونگ:پس ساعت ۶ حاضر باش میام دنبالت راستی از اونجایی که اونجا جنگله لباس گرمی بپوش
ا.ت:باش فعلا بای من مشتری دارم
تهیونگ:بای
♡♡
پایان مکالمه
ویو تهیونگ
باور نمیشه که قبول کرد الان ساعت ۴ونیم بود من رفتم خونه تا وسایل کولمو برای رفتن به جنگل جمع کنم و آماده بشم تقریبا ساعت ده دقیقه به پنج بود که من آماده بودم
ویو ا.ت
ساعت ده دقیقه به پنج من رفتم خونه یه دوش چند مینی گرفتم و اومدم موهامو خشک کردم دم اسبی بستم و آرایش لاینی کردم بعد موهامو باز کردم موهام صاف صاف بود و من اینو دوس داشتم ولی برای تنوع یه حالتی بهش دادم یه لباس گرم پوشیدم (اسلاید اول)
ساعت تقریبا ۶بود که دیدم صدای بوق از بیرون میومد
رفتم دیدم تهیونگه با ماشین جنگلی(اسلاید دوم) من عاشق ماشینش شده بودم و البته خودشم خیلی خوش تیپ شده (اسلایدسوم)
راه افتادیم سمت راهی که من تاحالا نرفته بودم اون سمتی تا اینکه رسیدیم به یه راه جنگلی از اون راه رفیتم که وارد یه جنگل خیلی خوشگل شدیم بعداز چندومین رسیدیم به یه امارت چوبی یا همون کلبه جنگلی خیلی بزرگ بود اما خب میشد بهش گف کلبه
رفتیم داخل که دوتا پسرو دوتا دختر روی کاناپه نشستن رفتیم پیششون
تهیونگ:سلام بچه ها این دوس دخترم ا.ته
نامجون:سلام ا.ت من نامجونم اینم دوس دختر یونائه
ا.ت:سلام نامجون،،،سلام یونا
یونا:سلام ا.ت
جیمین:سلام ا.ت من جیمینم اینم عشق زندگیم دایانائه
ا.ت:سلام جیمین،،،سلام دایانا
تهیونگ:خب دیگه حالا کهدهمووشناختین تا شب نشده بریم چوب پیدا کنیم برای آتیش درس کردن
ا.ت:بااش بریم
نامجون:خب پس هرکی با دوس دخترش بره
جیمین:موافقم
تهیونگ:ا.ت نظر تو چیه
ا.ت:رائ با اکثریته
دیگ نمیگم خودتون میدونید که نباید یادتون بره
😘😘😘😘😘😘😘💋❣️❣️❣️❣️❣️
۵.۰k
۱۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.