وقتی عاشقش بودی ولی...
part:②⑥
☆الان میگم کولر های گازی رو روشن کنن... واقعا گرمه...
ا.ت: عاا... ممنون...
نصف موزیک تموم شد...
داشتم میرفتم تا میکاپ تهیونگو عوض کنم که یهو صدای های دختره ای که تو موزیک ویدیو بودو شنیدم که با دوستش بزای تماشای موزیک ویدیو اومده بود صحبت میکرد!
(دختره با♡ دوست@)
♡: واییی تهیونگ واقعا جذابه... عالیه میشه... سعی میکنم مال خودم کنمش...!
@عالیه...
ا.ت:ی یعنی چی مال خودم کنمش...؟! ایش... مگه تهیونگ اسباب بازیه؟!
که یهو دست یکیو رو شونم حس کردم برگشتم دیدم تهیونگه
تهیونگ: جای اینکه انقدر با خودت حرف بزنی.... بیا میکاپ منو انجام بده.....ولی حیف دستو پا جلفتی دیگه...
ویو تهیونگ
متوجه تمام حرفای ا.ت شدم... هنوزم دوسم داره... از حرفایی که قبلا کالکی بهم زد فهمیدم یکم به خاطر من افسرده شده... واقعا... ینی دوسم داره؟! باور نمیکنم... اصلا...
ویو ا.ت
واییی ینی همشو شنید... فاک
رفتیم تو... داشت لباسشو جلو من عوض میکرد.. پیراهنشو دراورده بودو فقط یه شلوار داشت
جلو چشمامو گرفتمو گفتم
ا.ت:بدبخت... چرا نمیگی برم بیرون؟!
تهیونگ: خو تو نگاه نکن...
ا.ت: ینی چی!... اوففف..
برگشتم کامل لباسشو عوض... باز خوشتیپ بود... میکاپشم عوض کردمو دوباره رفت تو صحنهـ این دفعه باید همدیگرو به صورت الکی می.بوسیدن... ولی دختره از عمد لباشو کذاشت رو لباش... فشارم افتاد... چون واقعا نمیخوام ببینم کسی به تهیونگ دست بزنه... احساس کردم سرم گیج میره... ولی انگاری خود تهیونگم راضی بود وگرنه اعتراض میکرد..
☆احساس میکنم حالت اصن خوب نیست...میتونی تو اتاق میکاپ رو کاناپه دراز بکشی...
ا.ت: ممنون
چشمام پر اشک شد... دراز کشید رو کاناپه یه دستم رو شکمم بود یع دستم بغل.. اروم اشکام ریخت ولی زود پاکش کردمو چشمامو بستم... و سیاهی مطلق
ویو تهیونگ
موزیک ویدیو تموم شده بود... ولی من از اون جا به بعد ا.ترو ندیدم... اصن به من چ... رفتم تو اتاق میکاپم تا لباس عوض کنم... وارد ک شدم دیدم ا.ت دراز کشیده رو کاناپه... بی توجه بهش لباسامو دراوردم و لباس های خودمو پوشیدمو میکاپمو پاک کردم...
☆تهیونگگگگگ
بلند داد زدم... ـ
تهیونگ: بلههههه
☆اترو بیدار کن... بگو میتونه بره خونه...
اخه چرا به من میگید... بیدار شه دیگه... مجبور شدم برم بیدارش کنم
تهیونگ: ا.ت..... ا. ت...
بیدار نشد...
با دستم شونشو تکون دادم...
ا.ت: بـ. بله
تهیونگ: باید بری خونه...
ا.ت: س.. سرم... درد م.. میکنه... حالم خوب نیست....
تهیونگ: مسخره کردی؟!میگم پاشو باید بزی خونه...!
ویو ا.تـ
اروم از سرجام بلند شدم... انقدر سرم گیج میرفت که یهو ولو شدم... فکر کردم افتادم زمین... ولی چشمامو نیمه باز گذاشتم دیدم تو بغل تهیونگم...
تهیونگ:داری چیکار میکنی؟!
ا.ت: س.. سرم گیج میره!
☆الان میگم کولر های گازی رو روشن کنن... واقعا گرمه...
ا.ت: عاا... ممنون...
نصف موزیک تموم شد...
داشتم میرفتم تا میکاپ تهیونگو عوض کنم که یهو صدای های دختره ای که تو موزیک ویدیو بودو شنیدم که با دوستش بزای تماشای موزیک ویدیو اومده بود صحبت میکرد!
(دختره با♡ دوست@)
♡: واییی تهیونگ واقعا جذابه... عالیه میشه... سعی میکنم مال خودم کنمش...!
@عالیه...
ا.ت:ی یعنی چی مال خودم کنمش...؟! ایش... مگه تهیونگ اسباب بازیه؟!
که یهو دست یکیو رو شونم حس کردم برگشتم دیدم تهیونگه
تهیونگ: جای اینکه انقدر با خودت حرف بزنی.... بیا میکاپ منو انجام بده.....ولی حیف دستو پا جلفتی دیگه...
ویو تهیونگ
متوجه تمام حرفای ا.ت شدم... هنوزم دوسم داره... از حرفایی که قبلا کالکی بهم زد فهمیدم یکم به خاطر من افسرده شده... واقعا... ینی دوسم داره؟! باور نمیکنم... اصلا...
ویو ا.ت
واییی ینی همشو شنید... فاک
رفتیم تو... داشت لباسشو جلو من عوض میکرد.. پیراهنشو دراورده بودو فقط یه شلوار داشت
جلو چشمامو گرفتمو گفتم
ا.ت:بدبخت... چرا نمیگی برم بیرون؟!
تهیونگ: خو تو نگاه نکن...
ا.ت: ینی چی!... اوففف..
برگشتم کامل لباسشو عوض... باز خوشتیپ بود... میکاپشم عوض کردمو دوباره رفت تو صحنهـ این دفعه باید همدیگرو به صورت الکی می.بوسیدن... ولی دختره از عمد لباشو کذاشت رو لباش... فشارم افتاد... چون واقعا نمیخوام ببینم کسی به تهیونگ دست بزنه... احساس کردم سرم گیج میره... ولی انگاری خود تهیونگم راضی بود وگرنه اعتراض میکرد..
☆احساس میکنم حالت اصن خوب نیست...میتونی تو اتاق میکاپ رو کاناپه دراز بکشی...
ا.ت: ممنون
چشمام پر اشک شد... دراز کشید رو کاناپه یه دستم رو شکمم بود یع دستم بغل.. اروم اشکام ریخت ولی زود پاکش کردمو چشمامو بستم... و سیاهی مطلق
ویو تهیونگ
موزیک ویدیو تموم شده بود... ولی من از اون جا به بعد ا.ترو ندیدم... اصن به من چ... رفتم تو اتاق میکاپم تا لباس عوض کنم... وارد ک شدم دیدم ا.ت دراز کشیده رو کاناپه... بی توجه بهش لباسامو دراوردم و لباس های خودمو پوشیدمو میکاپمو پاک کردم...
☆تهیونگگگگگ
بلند داد زدم... ـ
تهیونگ: بلههههه
☆اترو بیدار کن... بگو میتونه بره خونه...
اخه چرا به من میگید... بیدار شه دیگه... مجبور شدم برم بیدارش کنم
تهیونگ: ا.ت..... ا. ت...
بیدار نشد...
با دستم شونشو تکون دادم...
ا.ت: بـ. بله
تهیونگ: باید بری خونه...
ا.ت: س.. سرم... درد م.. میکنه... حالم خوب نیست....
تهیونگ: مسخره کردی؟!میگم پاشو باید بزی خونه...!
ویو ا.تـ
اروم از سرجام بلند شدم... انقدر سرم گیج میرفت که یهو ولو شدم... فکر کردم افتادم زمین... ولی چشمامو نیمه باز گذاشتم دیدم تو بغل تهیونگم...
تهیونگ:داری چیکار میکنی؟!
ا.ت: س.. سرم گیج میره!
۷.۴k
۱۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.