نام فیک: روزی که به سربازی رفتم پارت ۱
ا. ت: نه یعنی چی
☆: خب این یه چیز معمولیه همه یه پسرا توی سن معینی میرن سربازی
ا. ت:(بغض) نمیشه نری
☆: چاگیا بغض نکن میدونی که من تحمل گریه های سانشاینمو ندارم
ا. ت: ولی اخه جیهوپ دوسال بدون تو
☆: ا. ت من میام مرخصی اون روز هایی هم که میام مرخصی قول میدم فقط با تو بگذرونم
(گوشی جیهوپ زنگ خورد)
☆: اوه نامجون هیونگه دیر شد باید بریم و کارهای سربازیم رو انجام بدیم
(گونه ی ا. ت رو بوسید) ☆: نگران نباش این دوسال مثل برق و باد میگذره
☆: انیو
ا. ت:(ا. ت سعی کرد و بغضش رو گورت داد)
ا. ت: آنیو
ویو ا. ت
ا. ت: امروز از صبح حالم خوب نبود
(وی درحال بالا آوردن) از صبح این دومین باریکه بالا میارم خواستم به جیهوپ بگم اما وقتی خبر سربازی جیهوپ رو شنیدم نظرم هوض شد گفتم بزار این دم رفتنی نگرانش نکنم
ولی واقعا حالم بده باید برم دکار پاشدم سوار ماشینم شدم و رفتم بیمارستان
(در بیمارستان)
دکتر: خوب عزیزم مشکلتون چیه
ا. ت: امروز از صبح حالت تهوع دارم و دوبار بالا آوردم
(دکتر در حال آزمایش گرفتن و سونوگرافی ا. ت)
دکتر: خوب عزیزم مبارکه شما قراره صاحب نی نی بشید
ا. ت: با شنیدن این خبر کلا مریضیم و سربازی رفتن جیهوپ یادم رفت
(بعد از کمی قدم زدن در خیابان برگست خونه)
☆: سلام کجا بودی چاگیا
ا. ت: سلام هاچیزه رفتم یه هوایی بخورم
( راستش نمیدونم چرا بهش نگفتم)
☆: اها باشه بیا غذاسفارش دادم
ا. ت: چقدر زود برگشتی
☆: اره کارمون زود تموم شد
ا. ت: کی میری (با قیافه کیوت و در عین حال ناراحتش)
☆: راستش پس فردا
ا. ت: چییی چقدر زود
☆: اهوم خودمم هم باورم نمیشه خیلی زوده. حالا ول کن بیا خوش بگذرونیم برو دستاتو بشور بیا....
☆: خب این یه چیز معمولیه همه یه پسرا توی سن معینی میرن سربازی
ا. ت:(بغض) نمیشه نری
☆: چاگیا بغض نکن میدونی که من تحمل گریه های سانشاینمو ندارم
ا. ت: ولی اخه جیهوپ دوسال بدون تو
☆: ا. ت من میام مرخصی اون روز هایی هم که میام مرخصی قول میدم فقط با تو بگذرونم
(گوشی جیهوپ زنگ خورد)
☆: اوه نامجون هیونگه دیر شد باید بریم و کارهای سربازیم رو انجام بدیم
(گونه ی ا. ت رو بوسید) ☆: نگران نباش این دوسال مثل برق و باد میگذره
☆: انیو
ا. ت:(ا. ت سعی کرد و بغضش رو گورت داد)
ا. ت: آنیو
ویو ا. ت
ا. ت: امروز از صبح حالم خوب نبود
(وی درحال بالا آوردن) از صبح این دومین باریکه بالا میارم خواستم به جیهوپ بگم اما وقتی خبر سربازی جیهوپ رو شنیدم نظرم هوض شد گفتم بزار این دم رفتنی نگرانش نکنم
ولی واقعا حالم بده باید برم دکار پاشدم سوار ماشینم شدم و رفتم بیمارستان
(در بیمارستان)
دکتر: خوب عزیزم مشکلتون چیه
ا. ت: امروز از صبح حالت تهوع دارم و دوبار بالا آوردم
(دکتر در حال آزمایش گرفتن و سونوگرافی ا. ت)
دکتر: خوب عزیزم مبارکه شما قراره صاحب نی نی بشید
ا. ت: با شنیدن این خبر کلا مریضیم و سربازی رفتن جیهوپ یادم رفت
(بعد از کمی قدم زدن در خیابان برگست خونه)
☆: سلام کجا بودی چاگیا
ا. ت: سلام هاچیزه رفتم یه هوایی بخورم
( راستش نمیدونم چرا بهش نگفتم)
☆: اها باشه بیا غذاسفارش دادم
ا. ت: چقدر زود برگشتی
☆: اره کارمون زود تموم شد
ا. ت: کی میری (با قیافه کیوت و در عین حال ناراحتش)
☆: راستش پس فردا
ا. ت: چییی چقدر زود
☆: اهوم خودمم هم باورم نمیشه خیلی زوده. حالا ول کن بیا خوش بگذرونیم برو دستاتو بشور بیا....
۱۸.۷k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.