Part7
Part7
عشق اجاره ای
کوک: که یهو یه آقایی اومد و سلینا رو صدا زد و گفت:...
سلینا: کوک میخواست یچیزی بگه که یکی صدام زد
رومو برگردوندم و دیدم که اوپااا رو دیدم(جیمین)
*بچه ها جیمین تو زمان دبیرستان خیلی با سلینا صمیمی بود«تاکید میکنم که فقط فرند بودم» و کلا با هم دوستای جون جونی بودن ولی بعد از اینکه از مدرسه رفتن دیگه همو ندیدن*
جیمین: با خانوادم دعوامشده بود و از خونه زدم بیرون میخواستم برم جایی که حالمو خوب کنه و کافه رو انتخاب کردم
به نزدیک ترین کافه رسیدم که یک کیک شکلاتی و کاپچینو بخورم میخواستم بشینم روی یکی از میزا که اون دخترو دیدم(سلینا)
وای خدای من اون سلینا بود خیلی خوشحال بودم از اینکه بعد از چند سال میبینمش پس صداش کردم و اون بمگفت اوپا*«جیمین ذوق مرگ شد»*
کوک: اوپا؟ اون پسره عوضی کیه که سلینا بعد از اینکه دیدش انقدر خوشحال شد
از سلینا پرسیدم: اون کیه
سلینا گفت: اون بهترین منه
کوک: بعد از اینکه این حرف سلینا رو شنیدم حسودی کردم وغیرتی شدم و همینطور عصبانی پس رفتم نزدیک جیمین و محکم نشوندمش روی صندلی و دستمو مشت کردم و با تمام زورم زدم روی میز و گفتم: نیشتو ببند مرتیکه
سلینا: کوک مثل روانیا شده بود رفتم جلوش و از پشت بغلش کردم تا از جیمین دورش کنم که اون یهو...
عشق اجاره ای
کوک: که یهو یه آقایی اومد و سلینا رو صدا زد و گفت:...
سلینا: کوک میخواست یچیزی بگه که یکی صدام زد
رومو برگردوندم و دیدم که اوپااا رو دیدم(جیمین)
*بچه ها جیمین تو زمان دبیرستان خیلی با سلینا صمیمی بود«تاکید میکنم که فقط فرند بودم» و کلا با هم دوستای جون جونی بودن ولی بعد از اینکه از مدرسه رفتن دیگه همو ندیدن*
جیمین: با خانوادم دعوامشده بود و از خونه زدم بیرون میخواستم برم جایی که حالمو خوب کنه و کافه رو انتخاب کردم
به نزدیک ترین کافه رسیدم که یک کیک شکلاتی و کاپچینو بخورم میخواستم بشینم روی یکی از میزا که اون دخترو دیدم(سلینا)
وای خدای من اون سلینا بود خیلی خوشحال بودم از اینکه بعد از چند سال میبینمش پس صداش کردم و اون بمگفت اوپا*«جیمین ذوق مرگ شد»*
کوک: اوپا؟ اون پسره عوضی کیه که سلینا بعد از اینکه دیدش انقدر خوشحال شد
از سلینا پرسیدم: اون کیه
سلینا گفت: اون بهترین منه
کوک: بعد از اینکه این حرف سلینا رو شنیدم حسودی کردم وغیرتی شدم و همینطور عصبانی پس رفتم نزدیک جیمین و محکم نشوندمش روی صندلی و دستمو مشت کردم و با تمام زورم زدم روی میز و گفتم: نیشتو ببند مرتیکه
سلینا: کوک مثل روانیا شده بود رفتم جلوش و از پشت بغلش کردم تا از جیمین دورش کنم که اون یهو...
۳.۲k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.