mafia-part ۱۲
It's hard to be mafia
اتفاقی که سالها تو فکرش بودم که هیچوقت اتفاق نمیافته.
- هول شده بودم ، اینکه نمیدونستم چیکار کنم کلافم کرده بود ، از خودم جداش کردم و سریع از اتاق اومدم بیرون ، رفتن تو اتاق خودم ، در رو قفل کردم و فقط به فکر در رفتن از اینجا بودم ولی یه چیزی که نمیذاشت من برم پدر و مادرم بود
گردنبندی که از پدر و مادرم به یادگاری مونده بود روی گردنم نبود
- شینجااااا ، وااای خدایا ، هوف
وسایل هامو جمع و جور کردم تا کارم رو انجام دادم سریع از اینجا برم
چرا انقدر فکر در رفتن از اینجا بودم ؟
چرا جین رو من نشناختم
چرا پدر و مادرم باید پیش این باشه
کلی چرا توی کلم بود که باید به جوابش میرسیدم
تصمیم گرفتم برم باهاش حرف بزنم
ولی دیگه حالشو نداشتم کل روز رو توی اتاقم بودم و بدون شام خوابیدم
اتفاقی که سالها تو فکرش بودم که هیچوقت اتفاق نمیافته.
- هول شده بودم ، اینکه نمیدونستم چیکار کنم کلافم کرده بود ، از خودم جداش کردم و سریع از اتاق اومدم بیرون ، رفتن تو اتاق خودم ، در رو قفل کردم و فقط به فکر در رفتن از اینجا بودم ولی یه چیزی که نمیذاشت من برم پدر و مادرم بود
گردنبندی که از پدر و مادرم به یادگاری مونده بود روی گردنم نبود
- شینجااااا ، وااای خدایا ، هوف
وسایل هامو جمع و جور کردم تا کارم رو انجام دادم سریع از اینجا برم
چرا انقدر فکر در رفتن از اینجا بودم ؟
چرا جین رو من نشناختم
چرا پدر و مادرم باید پیش این باشه
کلی چرا توی کلم بود که باید به جوابش میرسیدم
تصمیم گرفتم برم باهاش حرف بزنم
ولی دیگه حالشو نداشتم کل روز رو توی اتاقم بودم و بدون شام خوابیدم
۲.۷k
۱۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.