مافیا من... فیک جیمین "فصل دو"
پارت:13
از اون روز ب بعد دیگه جیمین رو ندیدم
ولی پرستار لینا برام چند روزی ی بار عکس لینا رو میفرستاد
امروز تولد یک سالگی دخترم بود
و منم صد در صد ب عنوان مادرش توی اون مراسم حضور داشتم
-خب منم اماده شدم
تهیونگ برگشت سمتم و ی لایک بهم نشون داد
تهیونگ بهترین دوستی بود ک میتونستم داشته باشم واقعا بهش مدیون بودم
*اوو ی نفر زیادی خوشگل شده
خندیدم
-البته ب جذابی شما ک نمیرسیم
اونم خندید و باهم از خونه زدیم بیرون
.
.
از ماشین پیاده شدیم و رفتیم داخل ادمای زیادی نبودن بیشتر دوستای جیمین بودن منم ک دوستی نداشتم البته غیر از تهیونگ
عکاس گفت:
£این دختر خوشگل باید ی عکس با پدر مادرش داشته باشه
اون زنه رو ب عنوان مادرش معرفی کرد و کسی حتی برنگشت ب من نگاه کنه
*ات اروم باش لطفا
-خوبم خوبم مشکلی نیست
لینا بغل من بود و تهیونگ هم داشت با لینا بازی میکرد نگاه های کسی رو روی خودم احساس میکردم
برگشتم و نگاهی ب دور و ورم کردم جیمین داشت با حرص نگاهمون میکرد
حقش بود لینارو دادم بغل تهیونگ و رفتم دستشویی
بعد از اتمام کارم و بیرون اومدنم
کسی راهمو سد کرد
-چی شده اقای پارک
+چرا میزاری اون مردک ب دخترم نزدیک شه
-اون مردکی ک داری میگی دوست توعه
+اون دوست من نیست
وقتش بود کمی از چرت و پرتای خودش رو بکوبم توی صورتش
-اون بابای خواهر یا برادر لیناست پس بهتره ب این موضوع عادت کنی
معلوم بود عصبانی شده
ولی بدون توجه بهش از کنارش رد شدم و رفتم پیش تهیونگ لینا رو پیشش ندیدم
*اون عفریته اومد و بردش
-نمیزارن بچه خودم هم بیینم
بعد از چند دقیقه تهیونگ رفت و میکروفون رو گرفت
*امروز ب غیر از تولد لینا کوچولو قراره ی اتفاق دیگه هم بیوفته
همه منتظر نگاهش میکردن
*ات عزیزم میشه بیای اینجا
یهو همه نگاه ها برگشت سمت من
منم اروم رفتم پیش تهیونگ
یهو زانو زد و گفت:
*با من ازدواج میکنی
شوکه شدم ما درمورد این موضوع هیچ حرفی نزده بودیم این تصمیم یهویی بخاطر چی بود
نگاهی ب دورم انداختم همه منتظر بودن ب غیر از ی نفر ک عصبانی بود و داشت با نگاهش منو میخورد
-بله
تهیونگ بلند شد و منو بغل کرد و در گوشم گفت
*فقط ی بازی
-میدونم ممنون...ادامه دارد
کامنت:۵۰"کامنت حمایت
#فیک #جیمین #بی_تی_اس
از اون روز ب بعد دیگه جیمین رو ندیدم
ولی پرستار لینا برام چند روزی ی بار عکس لینا رو میفرستاد
امروز تولد یک سالگی دخترم بود
و منم صد در صد ب عنوان مادرش توی اون مراسم حضور داشتم
-خب منم اماده شدم
تهیونگ برگشت سمتم و ی لایک بهم نشون داد
تهیونگ بهترین دوستی بود ک میتونستم داشته باشم واقعا بهش مدیون بودم
*اوو ی نفر زیادی خوشگل شده
خندیدم
-البته ب جذابی شما ک نمیرسیم
اونم خندید و باهم از خونه زدیم بیرون
.
.
از ماشین پیاده شدیم و رفتیم داخل ادمای زیادی نبودن بیشتر دوستای جیمین بودن منم ک دوستی نداشتم البته غیر از تهیونگ
عکاس گفت:
£این دختر خوشگل باید ی عکس با پدر مادرش داشته باشه
اون زنه رو ب عنوان مادرش معرفی کرد و کسی حتی برنگشت ب من نگاه کنه
*ات اروم باش لطفا
-خوبم خوبم مشکلی نیست
لینا بغل من بود و تهیونگ هم داشت با لینا بازی میکرد نگاه های کسی رو روی خودم احساس میکردم
برگشتم و نگاهی ب دور و ورم کردم جیمین داشت با حرص نگاهمون میکرد
حقش بود لینارو دادم بغل تهیونگ و رفتم دستشویی
بعد از اتمام کارم و بیرون اومدنم
کسی راهمو سد کرد
-چی شده اقای پارک
+چرا میزاری اون مردک ب دخترم نزدیک شه
-اون مردکی ک داری میگی دوست توعه
+اون دوست من نیست
وقتش بود کمی از چرت و پرتای خودش رو بکوبم توی صورتش
-اون بابای خواهر یا برادر لیناست پس بهتره ب این موضوع عادت کنی
معلوم بود عصبانی شده
ولی بدون توجه بهش از کنارش رد شدم و رفتم پیش تهیونگ لینا رو پیشش ندیدم
*اون عفریته اومد و بردش
-نمیزارن بچه خودم هم بیینم
بعد از چند دقیقه تهیونگ رفت و میکروفون رو گرفت
*امروز ب غیر از تولد لینا کوچولو قراره ی اتفاق دیگه هم بیوفته
همه منتظر نگاهش میکردن
*ات عزیزم میشه بیای اینجا
یهو همه نگاه ها برگشت سمت من
منم اروم رفتم پیش تهیونگ
یهو زانو زد و گفت:
*با من ازدواج میکنی
شوکه شدم ما درمورد این موضوع هیچ حرفی نزده بودیم این تصمیم یهویی بخاطر چی بود
نگاهی ب دورم انداختم همه منتظر بودن ب غیر از ی نفر ک عصبانی بود و داشت با نگاهش منو میخورد
-بله
تهیونگ بلند شد و منو بغل کرد و در گوشم گفت
*فقط ی بازی
-میدونم ممنون...ادامه دارد
کامنت:۵۰"کامنت حمایت
#فیک #جیمین #بی_تی_اس
۶۵.۱k
۰۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.