bad girl p: 75
بعد چن دقیقه سرشو برد عقب
هانا: لبامو کندی
کوک: ماله خودمن
هانا: کی گفته
کوک: من گفتم، تازه باید افتخار بکنی که طعم لبامو میتونی بچشی
هانا: واسه چی اونوقت
کوک: چون من قسم خوردم فقط عشق واقعیم میتونه طعم لبامو بچشه
هانا: عه..... پس اونروز🤨
کوک: اها اونو میگی ارع من از همون بچگیمون عاشقت بودم
هانا:واسه همین همیشه ی خدا گیر میدادی با این پسرا گرم نگیر حتی به بچه ها هم
کوک: واییی نمیدونی وقتی این فرانسویا میگفتن چقد بهم میاین چقد ذوق میکردم و خوشحال میشدم
سرشو برد تو گردنم
هانا: چیکار میکنی
کوک: اکسیژن میگیرم
هانا: اکسیژن؟
کوک: عطرت برام مث اکسیژن میمونه فک میکنی چرا از عطر تو دوتا خریدم چون نمیتونستم بهت بگم دوست دارم و هروقت دلتنگت میشدم اونو بو میکردم حتی وقتی روسیه بودین هم همیشه اون عطرتو بو میکردم وقتی دلم برات تنگ میشد
هانا:وای بانی کیوتم
کوک: من بانی کیوت نیستم
هانا: پس چی؟
کوک: من یه ددیه بشدت جذابم
هانا:........
کوک: چیه؟ نکنه نیستم
هانا: چرا هستی🤨
کوک: خب دیگه بیا بخوابیم
هانا: از اول متولد بشی بازم این عادتتو ترک نمیکنی
کوک: کدوم عادتمو؟
هانا: اینکه شبا با بالا تنه لخت میخوابی یادمه وقتی بچه بودیم هم همینجوری بودی
کوک: چیکارکنم عادت کردم حالا تو میتونی تو هر جمله ای که میگی10فحش ندی
هانا: نچ
کوک: دیدی، خب بوس منو بده بخوابم
هانا: ببین جئو.......(بوسیدش کوک)
2هفته بعد
هانا: سوهیون چرا گریه میکنی؟
رف پیشش نشست
سوهیون: دیم بلا مامان بابام تند سده(دلم برا مامان بابام تنگ شده)(گریه)
کوک: بابام بابات میان دیگه گریه نکن باشه؟
هانا: اگه گریه نکنی میریم شهربازی
سوهیون: واقعا؟ 😢
هانا، کوک: اره
هانا: خب پاشو بریم اماده شیم بریم شهربازی
سوهیون: هوراا
کوک: این تا چن دقیقه پیش گریه نمیکرد
هانا: چقد زود تغییر مود داد
سوهیون: مود چیه؟
هانا: هیچی، بیا بریم لباس بپوشیم
لباس برا سوهیون پوشیدیم خودمون هم اماده شدیم (اسلاید1و2)رفتیم شهر بازی
سوهیون تو یه دستش دست من بود اون یکی دستش دست کوک بود
بعدکلی بازی کردن دیگه خسته شد
سوهیون: بلیم پسمک بخولیم(بریم پشمک بخوریم)
بغلش کردم، گونشو بوس کردم
هانا: باشه کیوتم
کوک: وایسین تا من بیام
کوک رف منم سوهیون رو گذاشتم رو زمین
سوهیون: خاله
هانا: جونم
خم شدم تا هم قدش بشم
سوهیون: تو و عمو جونگ کوک از بچگی دوس بودین
هانا: اره خیلی بهم وابسته بودیم واسه چی
سوهیون: پس واسه تمین همو انگد دوس دالین(همین همو انقد دوس دارین)
هانا: چرا انقد خوردنی تو اخه
محکم گونشو بوس کردم
که کوک اومد
کوک: بفرمایید اینم پشمک
پاشدم کوکم سوهیون رو بغل کرد
رفتیم سوار ماشین شدیم نمیدونم چرا بچه ها انقد پشمک دوس دارن یادمه من وقتی بچه بودم از پشمک متنفر بودم الانم خوشم نمیاد اصلا
سوهیون همینطور که پشمک میخورد گف
سوهیون: عمو جونگ کوک من وختی بزگ سم میخوام با خاله هانام ازدواج تنم(وقتی بزرگ شم میخوام با خاله هانام ازدواج کنم)
کوک: ها؟ از همین الان داری زنمو میدزدی
سوهیون: اوهوم
کوک: واسه خودد یکی بهتر از هانا پیدا کن اصن فک نکنم بهتر از عشقه من پیدا شه ولی من زنمو بهت نمیدم
سوهیون: ولی خالم با من ازدواج میتنه(میکنه) مده نه خاله(مگه)
بعد 1ساعت بحث این دوتا رسیدیم خونه دیدم سوهیون بغل کوک خوابش برده
هانا: بابا شدن بهت میادا
کوک: میخوای یکی بسازیم😈
هانا: shut up
کوک: اوکی
هانا: لبامو کندی
کوک: ماله خودمن
هانا: کی گفته
کوک: من گفتم، تازه باید افتخار بکنی که طعم لبامو میتونی بچشی
هانا: واسه چی اونوقت
کوک: چون من قسم خوردم فقط عشق واقعیم میتونه طعم لبامو بچشه
هانا: عه..... پس اونروز🤨
کوک: اها اونو میگی ارع من از همون بچگیمون عاشقت بودم
هانا:واسه همین همیشه ی خدا گیر میدادی با این پسرا گرم نگیر حتی به بچه ها هم
کوک: واییی نمیدونی وقتی این فرانسویا میگفتن چقد بهم میاین چقد ذوق میکردم و خوشحال میشدم
سرشو برد تو گردنم
هانا: چیکار میکنی
کوک: اکسیژن میگیرم
هانا: اکسیژن؟
کوک: عطرت برام مث اکسیژن میمونه فک میکنی چرا از عطر تو دوتا خریدم چون نمیتونستم بهت بگم دوست دارم و هروقت دلتنگت میشدم اونو بو میکردم حتی وقتی روسیه بودین هم همیشه اون عطرتو بو میکردم وقتی دلم برات تنگ میشد
هانا:وای بانی کیوتم
کوک: من بانی کیوت نیستم
هانا: پس چی؟
کوک: من یه ددیه بشدت جذابم
هانا:........
کوک: چیه؟ نکنه نیستم
هانا: چرا هستی🤨
کوک: خب دیگه بیا بخوابیم
هانا: از اول متولد بشی بازم این عادتتو ترک نمیکنی
کوک: کدوم عادتمو؟
هانا: اینکه شبا با بالا تنه لخت میخوابی یادمه وقتی بچه بودیم هم همینجوری بودی
کوک: چیکارکنم عادت کردم حالا تو میتونی تو هر جمله ای که میگی10فحش ندی
هانا: نچ
کوک: دیدی، خب بوس منو بده بخوابم
هانا: ببین جئو.......(بوسیدش کوک)
2هفته بعد
هانا: سوهیون چرا گریه میکنی؟
رف پیشش نشست
سوهیون: دیم بلا مامان بابام تند سده(دلم برا مامان بابام تنگ شده)(گریه)
کوک: بابام بابات میان دیگه گریه نکن باشه؟
هانا: اگه گریه نکنی میریم شهربازی
سوهیون: واقعا؟ 😢
هانا، کوک: اره
هانا: خب پاشو بریم اماده شیم بریم شهربازی
سوهیون: هوراا
کوک: این تا چن دقیقه پیش گریه نمیکرد
هانا: چقد زود تغییر مود داد
سوهیون: مود چیه؟
هانا: هیچی، بیا بریم لباس بپوشیم
لباس برا سوهیون پوشیدیم خودمون هم اماده شدیم (اسلاید1و2)رفتیم شهر بازی
سوهیون تو یه دستش دست من بود اون یکی دستش دست کوک بود
بعدکلی بازی کردن دیگه خسته شد
سوهیون: بلیم پسمک بخولیم(بریم پشمک بخوریم)
بغلش کردم، گونشو بوس کردم
هانا: باشه کیوتم
کوک: وایسین تا من بیام
کوک رف منم سوهیون رو گذاشتم رو زمین
سوهیون: خاله
هانا: جونم
خم شدم تا هم قدش بشم
سوهیون: تو و عمو جونگ کوک از بچگی دوس بودین
هانا: اره خیلی بهم وابسته بودیم واسه چی
سوهیون: پس واسه تمین همو انگد دوس دالین(همین همو انقد دوس دارین)
هانا: چرا انقد خوردنی تو اخه
محکم گونشو بوس کردم
که کوک اومد
کوک: بفرمایید اینم پشمک
پاشدم کوکم سوهیون رو بغل کرد
رفتیم سوار ماشین شدیم نمیدونم چرا بچه ها انقد پشمک دوس دارن یادمه من وقتی بچه بودم از پشمک متنفر بودم الانم خوشم نمیاد اصلا
سوهیون همینطور که پشمک میخورد گف
سوهیون: عمو جونگ کوک من وختی بزگ سم میخوام با خاله هانام ازدواج تنم(وقتی بزرگ شم میخوام با خاله هانام ازدواج کنم)
کوک: ها؟ از همین الان داری زنمو میدزدی
سوهیون: اوهوم
کوک: واسه خودد یکی بهتر از هانا پیدا کن اصن فک نکنم بهتر از عشقه من پیدا شه ولی من زنمو بهت نمیدم
سوهیون: ولی خالم با من ازدواج میتنه(میکنه) مده نه خاله(مگه)
بعد 1ساعت بحث این دوتا رسیدیم خونه دیدم سوهیون بغل کوک خوابش برده
هانا: بابا شدن بهت میادا
کوک: میخوای یکی بسازیم😈
هانا: shut up
کوک: اوکی
۱۱.۲k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.