پارت ...۱۲
مین جو:حالا که یکم تمیز کاری کردم چیکار کنم ...صداش کنم
استادددد کارم تمومه
از اتاق نمی دونن چی یهویی ظاهر شد از دیدن یهویش مثل چی ترسیدم دستمو رو قلب گذاشت به نفس کشیدم از روی کاناپه مثل جن زده ها بلند شدم ...
مین جو:عه استاد چرا یهویی ظاهر میشی نزدیک بود سکته کنم
استاد پارک :مهم نیست نهار آماده کن باید بریم جایی ... نگاهی به ساعت کردم خب ساعت ۱۲هست تا ساعت۱ نهار رو آماده کن
ایشششضس مردک خودشیفته روانی ... آخه الان من با وضع چی درست کنم دلم درد میکنه الان چیکار کنم
اصن من یه غلطی کردم با اون دختره احمق دعوا کردم ... ولی ها خوب کیف کردم بجاش من خونه تمیز می کنم ولی اون توالت ها رو ... از هیجان مث چی خندیدم با صدایی که از پشت سرم شنیدم دیگه شک نداشتم اون یه اجنه هست
استاد پارک :می بینم خیلی با خودت کیف می کنی دلتو صابون نزن کاری تو مدرسه نبود و گرنه وضعت از اون دختره هم بدتر بود
دلم میخواست همین جا بزنم خاکش کنم بیخیال ... به سمت آشپز خونه رفتم یکی از یکی بهتر ...
از توی کمد و یخچال وسایل مورد نیاز دوکبوکی رو در آوردم بعد از اینکه خمیر ها رو ورز دادم به خورد کردنشون شروع کردم تنها چیزی که بلد بودم همینه از بس که عاشق دوکبوکی دوست دارم تصمیم گرفتم یاد بگیرم ...
بعد از خورد کردنشون داخل قابلمه روغن کنجد با سس سویا ریختم بعد هم دوکبوکی ها رو اضافه کردم ...
ای ول چی بشه مزش چه مزه ای بده ولی من که قرار نیست بخورم بیخیال رو صندلی توی آشپز خونه نشستم گوشیم رو از توی جیبم در آوردم با پیامی که از توی گروه درسی این پارک آمد مطمئن شدم به امتحان در پیشه داریم که بله درست هم حدس زدم ...
امتحان از سه فصل خدایا بعد از تعطیلی ها ای خدا
بعد از اینکه مطمئن شدم دوکبوکی پخته اون پارک نچسب رو صدا کردم ...
استادددد کارم تمومه
از اتاق نمی دونن چی یهویی ظاهر شد از دیدن یهویش مثل چی ترسیدم دستمو رو قلب گذاشت به نفس کشیدم از روی کاناپه مثل جن زده ها بلند شدم ...
مین جو:عه استاد چرا یهویی ظاهر میشی نزدیک بود سکته کنم
استاد پارک :مهم نیست نهار آماده کن باید بریم جایی ... نگاهی به ساعت کردم خب ساعت ۱۲هست تا ساعت۱ نهار رو آماده کن
ایشششضس مردک خودشیفته روانی ... آخه الان من با وضع چی درست کنم دلم درد میکنه الان چیکار کنم
اصن من یه غلطی کردم با اون دختره احمق دعوا کردم ... ولی ها خوب کیف کردم بجاش من خونه تمیز می کنم ولی اون توالت ها رو ... از هیجان مث چی خندیدم با صدایی که از پشت سرم شنیدم دیگه شک نداشتم اون یه اجنه هست
استاد پارک :می بینم خیلی با خودت کیف می کنی دلتو صابون نزن کاری تو مدرسه نبود و گرنه وضعت از اون دختره هم بدتر بود
دلم میخواست همین جا بزنم خاکش کنم بیخیال ... به سمت آشپز خونه رفتم یکی از یکی بهتر ...
از توی کمد و یخچال وسایل مورد نیاز دوکبوکی رو در آوردم بعد از اینکه خمیر ها رو ورز دادم به خورد کردنشون شروع کردم تنها چیزی که بلد بودم همینه از بس که عاشق دوکبوکی دوست دارم تصمیم گرفتم یاد بگیرم ...
بعد از خورد کردنشون داخل قابلمه روغن کنجد با سس سویا ریختم بعد هم دوکبوکی ها رو اضافه کردم ...
ای ول چی بشه مزش چه مزه ای بده ولی من که قرار نیست بخورم بیخیال رو صندلی توی آشپز خونه نشستم گوشیم رو از توی جیبم در آوردم با پیامی که از توی گروه درسی این پارک آمد مطمئن شدم به امتحان در پیشه داریم که بله درست هم حدس زدم ...
امتحان از سه فصل خدایا بعد از تعطیلی ها ای خدا
بعد از اینکه مطمئن شدم دوکبوکی پخته اون پارک نچسب رو صدا کردم ...
۲۰.۳k
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.