خیال تو
#جونگکوک
part: 10
کوک: چیزی نیست من خوبم
از دید ات'
از خواب بلند شدم ساعت ۸ بود ی حس عجیبی داشتم بلند شدم ی دستمال پیاده کردم و روش خوندم
نوشته رو دستمال: کار فوری پیش اومد اینجا هتل عه پس نگران نشو و زود برمی گردم پول ام خواستی ی مقداری برات گزاشتم پلی بیرون نری بهتره
دستمال و انداختم اشغال و رفتم حموم و دوش گرفتم و اومدم لباسام و پوشیدم و موهام خشک کردم داشتم به پوستم می رسیدم که صدای در و شنیدم خشکم زد
ات: چ.. چرا لباسات خونیی عه؟ اسیب دیدی؟؟
کوک: چیزی نیست من خوبم
ات: باشه
کوک: بیا ی خبر مهم برات دارم پارک و گرفتیم
ات: جدییی الان کجاست
کوک: اه فقط موقعه اینکه گرفتیمش میخواستم ازادش کنم خودشو کشت
ات: مطمئنی؟؟
بلند زدم زیر خنده
کوک: خوبی؟؟
ات: بلاخره اون عوضی تموم شد اخیشش حالا میرم زندگی راحت میکنم
کوک: ی وقت ناراحت نشی
کوک از تعجب چشاش داشت می زد بیرون
ات: تازه برم کره جشن ام میگیرم
از دید کوک'
بخدا این دییونه است ی زره ام ناراحت نشد تیمارستانی چیزی عهه
کوک: فردا میریم کره صبح زود
ات: خوبه منم به قولم عمل کردم
کوک: حقیقتا هیچکاری نکردی
ات: اها بعدش چی میشه؟
کوک: هرکی میره سر زندگی خودش
دلم نمی خواست ازش جدا شم نمی دونم چرا این حس عجیبی که داشتم حس بدی داشتم از ول کردنش
کوک: ات پیشم بمون لطفا
ات:.....
part: 10
کوک: چیزی نیست من خوبم
از دید ات'
از خواب بلند شدم ساعت ۸ بود ی حس عجیبی داشتم بلند شدم ی دستمال پیاده کردم و روش خوندم
نوشته رو دستمال: کار فوری پیش اومد اینجا هتل عه پس نگران نشو و زود برمی گردم پول ام خواستی ی مقداری برات گزاشتم پلی بیرون نری بهتره
دستمال و انداختم اشغال و رفتم حموم و دوش گرفتم و اومدم لباسام و پوشیدم و موهام خشک کردم داشتم به پوستم می رسیدم که صدای در و شنیدم خشکم زد
ات: چ.. چرا لباسات خونیی عه؟ اسیب دیدی؟؟
کوک: چیزی نیست من خوبم
ات: باشه
کوک: بیا ی خبر مهم برات دارم پارک و گرفتیم
ات: جدییی الان کجاست
کوک: اه فقط موقعه اینکه گرفتیمش میخواستم ازادش کنم خودشو کشت
ات: مطمئنی؟؟
بلند زدم زیر خنده
کوک: خوبی؟؟
ات: بلاخره اون عوضی تموم شد اخیشش حالا میرم زندگی راحت میکنم
کوک: ی وقت ناراحت نشی
کوک از تعجب چشاش داشت می زد بیرون
ات: تازه برم کره جشن ام میگیرم
از دید کوک'
بخدا این دییونه است ی زره ام ناراحت نشد تیمارستانی چیزی عهه
کوک: فردا میریم کره صبح زود
ات: خوبه منم به قولم عمل کردم
کوک: حقیقتا هیچکاری نکردی
ات: اها بعدش چی میشه؟
کوک: هرکی میره سر زندگی خودش
دلم نمی خواست ازش جدا شم نمی دونم چرا این حس عجیبی که داشتم حس بدی داشتم از ول کردنش
کوک: ات پیشم بمون لطفا
ات:.....
۶.۳k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.