★روح من 4★
<ویو دو روز بعد>
چویا:من دیگه باید برم اکو
اکو:به این زودی؟
چویا:هوم..
اکو:باش..خدافظ
چویا:خدافظ
.
.
.
.
<ویو خونه جدید چویا>
چویا:آخیشش...راحت شدممم
ناشناس:بلاخره اومدی...منتظرت بودم
چویا:جیغغغغ...وای ترسیدم...
ناشناس:ببخشید...رستی باید یه چندتا قانون بهت بگم
چویا:هوم؟...قانون چی؟
ناشناس:کمک کردن به من..
چویا:مگه کمک کردن به تو ام قانون میخواد؟
ناشناس:آره...میخوای از اول همه چی رو برات تعریف کنم؟
چویا:هوم...بگو
ناشناس:راستش من یه خواننده معروف بودم
که کل جهان منو میشناختن...ولی یه روز که داشتم تمرین رقص میکردم
یکی اومد تو خونه من و من بی توجهی کردم وفتی داشتم استراحت
میکردم اون با چاقو اومد و منو کشت و من توی این خونه
زندانی شدم....و قانون کمک کردن به من اینه که باید
رابطه جنـ*ـسی داشته باشیم هر شب...و تو منو دوست داشته باشی
و برای آتسو هم همینه...
چویا:فقط همینا؟
ناشناس:اوم...و یه نفر هست که میخواد تو رو بکشه...مراقب
خوت باش...
چویا:اون کیه؟
ناشناس: نمیتونم بهت بگم...
چویا:حداقل اسمت چیه
ناشناس:دازای...دازای اوسامو ام
چویا:خوشبختم دازای منم چویا ام
ناشناس:هوم...از امشب شروع میشه...آماده ای؟
دردا رو تحمل کنی؟
چویا:هوم...
ناشناس:اوکی
چویا:...
چویا:راستش از رابطه خوشم نمیومد ولی خب این روحه که اسمش
دازایه خیلی قشنگه...دلم براش میسوزه...
.
.
.
.
<ویو دوروز بعد>
چویا:من دیگه باید برم اکو
اکو:به این زودی؟
چویا:هوم..
اکو:باش..خدافظ
چویا:خدافظ
.
.
.
.
<ویو خونه جدید چویا>
چویا:آخیشش...راحت شدممم
ناشناس:بلاخره اومدی...منتظرت بودم
چویا:جیغغغغ...وای ترسیدم...
ناشناس:ببخشید...رستی باید یه چندتا قانون بهت بگم
چویا:هوم؟...قانون چی؟
ناشناس:کمک کردن به من..
چویا:مگه کمک کردن به تو ام قانون میخواد؟
ناشناس:آره...میخوای از اول همه چی رو برات تعریف کنم؟
چویا:هوم...بگو
ناشناس:راستش من یه خواننده معروف بودم
که کل جهان منو میشناختن...ولی یه روز که داشتم تمرین رقص میکردم
یکی اومد تو خونه من و من بی توجهی کردم وفتی داشتم استراحت
میکردم اون با چاقو اومد و منو کشت و من توی این خونه
زندانی شدم....و قانون کمک کردن به من اینه که باید
رابطه جنـ*ـسی داشته باشیم هر شب...و تو منو دوست داشته باشی
و برای آتسو هم همینه...
چویا:فقط همینا؟
ناشناس:اوم...و یه نفر هست که میخواد تو رو بکشه...مراقب
خوت باش...
چویا:اون کیه؟
ناشناس: نمیتونم بهت بگم...
چویا:حداقل اسمت چیه
ناشناس:دازای...دازای اوسامو ام
چویا:خوشبختم دازای منم چویا ام
ناشناس:هوم...از امشب شروع میشه...آماده ای؟
دردا رو تحمل کنی؟
چویا:هوم...
ناشناس:اوکی
چویا:...
چویا:راستش از رابطه خوشم نمیومد ولی خب این روحه که اسمش
دازایه خیلی قشنگه...دلم براش میسوزه...
.
.
.
.
<ویو دوروز بعد>
۳.۲k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.