فیک کوک
𝕸𝖞 𝖒𝖆𝖋𝖎𝖆¹⁹
[ یک سال بعد ]
صدای کفشای پاشنه بلندش کل فضای شرکت پر کرده بود.
تمام کسایی که اونجا کار میکردن تا کمر براش خم میشدن.
رفت سمت اتاقش. کتشو آویزون کرد و روی صندلیش نشست.
برگه های روی میزشو مرتب کرد که صدای در زدن اومد.
???: بیا داخل.
درو باز کرد و تعظیم کوتاهی کرد.
¿: صبح به خیر خانم جئون.
به سمت میز رفت و دفتر بزرگی که دستش بود رو روبهروی رئیسش گذاشت.
¿: آقای جئون گفتن اینو باید امضا کنین. واسه معاملهی جدیده.
خانم جئون: خب به من چه ربطی داره؟
¿: شما هم توی این معامله سهم بزرگی دارین.
برگه ها رو امضا کرد.
خانم جئون: خیلیخب. از لی ات؟
شناسنامشو باطل کردین؟
¿: بله. الان دیگه هیچ کسی به اسم لی ات وجود نداره!....
خانم جئون: خوبه. میتونی بری.
دوباره تعظیم کرد و از اتاق خارج شد.
زن همونطور که به یک نقطهی نامشخص روبهروش خیره شده بود و با خودکار توی دستش ور میرفت پوزخندی زد.
خوشحال بود که دیگه کسی به اسم لی ات روی زمین وجود نداشت.
دیگه ات وجور نداشت که کسی بهش زور بگه. کسی که ازش سواستفاده کنه.
یه کلمه آلمانی هست: دی آرمِن (die Armen) به معنای بیچاره.
دیگه کسی حق نداشت اونو اون طوری صدا کنه.
درسته! این همون اتس. و دیگه کسی بهش نمیگه 'لی' ات؛ الان همه اونو به اسم جئون ات میشناسن.
دیگه پدر اون آقای لی نیست. الان پدر و مادر اون خانم و آقای جئون هستن. و برادراش پسرای خانم و آقای جئون.
الان اون یکی از رئسای شرکتشونه. و مسئول بخش ساخت مواد و خیلی از محموله هاشون.
بعد از ساخت اون ماده آقای جئون نسبت به قبل ۷۰٪ سود کرد! و دوباره به ات پیشنهاد همکاری با پیشنهاد یک رقم بزرگتر رو داد. اونم قبول کرد.
بعد از یه مدت ات هم از همین موضوع خیلی خوشحال و راضی بود.
آقای جئون خم که نمیخواست که محلولش دست کس دیگه برسه هرجور شده سعی میکرد که ات رو پیش خودش نگه داره و تونست.
ولی خود آقای جئون هم حس کرد که به ات وابسته شده.
پس اونو به عنوان دختر خودشون قبول داشتن.
همهجا پر شده بود که دختر آقای جئون برگشته.
ولی همه میدونستن که آقا و خانم جئون دختر ندارن؛ ولی کلی شایعه ساختن که شاید داشته و مخفی کرده بود. یا شاید هم گم شده بود و...
ولی کسی نمیدونست که منظورشون همون اتس.
چند وقت پیش هم یه جنازه تحویل پدر و مادر ات دادن و گقتن که دخترشون مرده.
امروز هم قراره اونو به خاک بسپارن.
همه چیز خیلی خوب داره پیش میره. خیلی.
مشغول کاراس توی شرکت بود که صدای تلفنش رو شنید.
: بله پدر؟
$: آماده شو جونگکوک میاد دنبالت.
: چرا من که باید اونجا باشم‽
با لحن کش داری گفت:
$: پسس.....ینی داری میگی که...زجر کشیدین آدمی که عذابت داده رو ببینی برات سخته؟
کمی سکوت کرد......
[ یک سال بعد ]
صدای کفشای پاشنه بلندش کل فضای شرکت پر کرده بود.
تمام کسایی که اونجا کار میکردن تا کمر براش خم میشدن.
رفت سمت اتاقش. کتشو آویزون کرد و روی صندلیش نشست.
برگه های روی میزشو مرتب کرد که صدای در زدن اومد.
???: بیا داخل.
درو باز کرد و تعظیم کوتاهی کرد.
¿: صبح به خیر خانم جئون.
به سمت میز رفت و دفتر بزرگی که دستش بود رو روبهروی رئیسش گذاشت.
¿: آقای جئون گفتن اینو باید امضا کنین. واسه معاملهی جدیده.
خانم جئون: خب به من چه ربطی داره؟
¿: شما هم توی این معامله سهم بزرگی دارین.
برگه ها رو امضا کرد.
خانم جئون: خیلیخب. از لی ات؟
شناسنامشو باطل کردین؟
¿: بله. الان دیگه هیچ کسی به اسم لی ات وجود نداره!....
خانم جئون: خوبه. میتونی بری.
دوباره تعظیم کرد و از اتاق خارج شد.
زن همونطور که به یک نقطهی نامشخص روبهروش خیره شده بود و با خودکار توی دستش ور میرفت پوزخندی زد.
خوشحال بود که دیگه کسی به اسم لی ات روی زمین وجود نداشت.
دیگه ات وجور نداشت که کسی بهش زور بگه. کسی که ازش سواستفاده کنه.
یه کلمه آلمانی هست: دی آرمِن (die Armen) به معنای بیچاره.
دیگه کسی حق نداشت اونو اون طوری صدا کنه.
درسته! این همون اتس. و دیگه کسی بهش نمیگه 'لی' ات؛ الان همه اونو به اسم جئون ات میشناسن.
دیگه پدر اون آقای لی نیست. الان پدر و مادر اون خانم و آقای جئون هستن. و برادراش پسرای خانم و آقای جئون.
الان اون یکی از رئسای شرکتشونه. و مسئول بخش ساخت مواد و خیلی از محموله هاشون.
بعد از ساخت اون ماده آقای جئون نسبت به قبل ۷۰٪ سود کرد! و دوباره به ات پیشنهاد همکاری با پیشنهاد یک رقم بزرگتر رو داد. اونم قبول کرد.
بعد از یه مدت ات هم از همین موضوع خیلی خوشحال و راضی بود.
آقای جئون خم که نمیخواست که محلولش دست کس دیگه برسه هرجور شده سعی میکرد که ات رو پیش خودش نگه داره و تونست.
ولی خود آقای جئون هم حس کرد که به ات وابسته شده.
پس اونو به عنوان دختر خودشون قبول داشتن.
همهجا پر شده بود که دختر آقای جئون برگشته.
ولی همه میدونستن که آقا و خانم جئون دختر ندارن؛ ولی کلی شایعه ساختن که شاید داشته و مخفی کرده بود. یا شاید هم گم شده بود و...
ولی کسی نمیدونست که منظورشون همون اتس.
چند وقت پیش هم یه جنازه تحویل پدر و مادر ات دادن و گقتن که دخترشون مرده.
امروز هم قراره اونو به خاک بسپارن.
همه چیز خیلی خوب داره پیش میره. خیلی.
مشغول کاراس توی شرکت بود که صدای تلفنش رو شنید.
: بله پدر؟
$: آماده شو جونگکوک میاد دنبالت.
: چرا من که باید اونجا باشم‽
با لحن کش داری گفت:
$: پسس.....ینی داری میگی که...زجر کشیدین آدمی که عذابت داده رو ببینی برات سخته؟
کمی سکوت کرد......
۸.۹k
۲۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.