(7) You love a vampire : part 1
همینطور که نامه مینوشت همراهش میخوند
سوهو:
پادشاه کریس...ما با کمال میل با شما...صلح خواهیم کرد و...
در زدن
سوهو: بیا تو
لیلی اومد تو و تعظیم کرد
_سلام اوپا
سوهو : سلام عزیزم ...چیشده اومدی اینجا
_...هیچی فقط
سوهو : فقط چی؟
_اومدم ...یه سری بزنم
سوهو: هه...از دست تو🙂
_سوهو؟
همینطور که نامه مینویسشت*: بله؟
_من دیشب یه خواب عجیبی دیدم
خیلی وحشتناک و عجیب بود... انگار یه نفرو تو آینه دیدم ولی بر میگشتم نمیدمش
سوهو سرشو بالا اورد
سوهو: چی؟
تمام اتفاقایی که تو خوابش افتاد و برای سوهو توضیح داد
سوهو: گوش کن... ببین مادر همیشه بهم میگفت وقتی که اعضای یه خانواده میمیرن شخص هایی که زنده ان میتونن روح اونارو تو ی آینه ببینن
_واقعا؟
سوهو: بله....اینو همیشه یادت باشه که وقتی تو میتونی افراد مرده روببینی اونام میتونن کمکت کنن... مثلا من یبار تونستم مادربزرگو ببینم
_واووو منم میتونم؟
سوهو: نمیدونم راستش... اگه از ته قلب یکی رو دوست داشته باشی پس میتونی ببینیشون
_اهوم
نگاه لیلی روی نامه افتاد و پرسید:
_داری به کی نامه مینویسی؟
سوهو: به کریس وو...
درخواست صلح داده
_چی؟؟؟...سوهو نباید قبولش میکردی
س: چرا لیلی؟ما که دنبال بدتر کردن جنگ نیستیم
_ممکنه یه تله باشه
سوهو: اونا الان قدرتی برای مقابله ندارن
_چرا من اونارو میشناسم ...سوهو نباید قبول کنی
س: امکان نداره لیلی چون اونا دیگه قدرتی ندارن...یادت رفته تو جنگ شکستشون دادیم؟
لیلی دستشو گذاشت رو دست سوهو که نامه ننویسه
_لطفا اوپا...خواهش میکنم...اینکارو نکن
سوهو اول دستشو روی دست لیلی گذاشتو نگاش کرد اما بعد از جاش بلند شد و گفت:
همین که گفتم ! بین این دو ملت باید صلح باشه...ما که دنبال جنگ نیستیم ...الانم که تسلیم شدن بهترین فرصته
_میدونم باید صلح باشه اما اونا همیشه به دنبال تاج و تختت بودن
س: لیلی گوش کن به حرفم....بودن... اما الان چی؟ ما حواسمونو بیشتر جمع میکنیم اما اگه قبول نکنیم مردم چی میگن؟؟
که پادشاه دنبال جنگ بود!
لیلی کنترلشو از دست داد و داد زد:
تو چطور میتونی با پادشاه دشمن صلح کنی. با انسانا نمیتونی؟!
سوهو:
پادشاه کریس...ما با کمال میل با شما...صلح خواهیم کرد و...
در زدن
سوهو: بیا تو
لیلی اومد تو و تعظیم کرد
_سلام اوپا
سوهو : سلام عزیزم ...چیشده اومدی اینجا
_...هیچی فقط
سوهو : فقط چی؟
_اومدم ...یه سری بزنم
سوهو: هه...از دست تو🙂
_سوهو؟
همینطور که نامه مینویسشت*: بله؟
_من دیشب یه خواب عجیبی دیدم
خیلی وحشتناک و عجیب بود... انگار یه نفرو تو آینه دیدم ولی بر میگشتم نمیدمش
سوهو سرشو بالا اورد
سوهو: چی؟
تمام اتفاقایی که تو خوابش افتاد و برای سوهو توضیح داد
سوهو: گوش کن... ببین مادر همیشه بهم میگفت وقتی که اعضای یه خانواده میمیرن شخص هایی که زنده ان میتونن روح اونارو تو ی آینه ببینن
_واقعا؟
سوهو: بله....اینو همیشه یادت باشه که وقتی تو میتونی افراد مرده روببینی اونام میتونن کمکت کنن... مثلا من یبار تونستم مادربزرگو ببینم
_واووو منم میتونم؟
سوهو: نمیدونم راستش... اگه از ته قلب یکی رو دوست داشته باشی پس میتونی ببینیشون
_اهوم
نگاه لیلی روی نامه افتاد و پرسید:
_داری به کی نامه مینویسی؟
سوهو: به کریس وو...
درخواست صلح داده
_چی؟؟؟...سوهو نباید قبولش میکردی
س: چرا لیلی؟ما که دنبال بدتر کردن جنگ نیستیم
_ممکنه یه تله باشه
سوهو: اونا الان قدرتی برای مقابله ندارن
_چرا من اونارو میشناسم ...سوهو نباید قبول کنی
س: امکان نداره لیلی چون اونا دیگه قدرتی ندارن...یادت رفته تو جنگ شکستشون دادیم؟
لیلی دستشو گذاشت رو دست سوهو که نامه ننویسه
_لطفا اوپا...خواهش میکنم...اینکارو نکن
سوهو اول دستشو روی دست لیلی گذاشتو نگاش کرد اما بعد از جاش بلند شد و گفت:
همین که گفتم ! بین این دو ملت باید صلح باشه...ما که دنبال جنگ نیستیم ...الانم که تسلیم شدن بهترین فرصته
_میدونم باید صلح باشه اما اونا همیشه به دنبال تاج و تختت بودن
س: لیلی گوش کن به حرفم....بودن... اما الان چی؟ ما حواسمونو بیشتر جمع میکنیم اما اگه قبول نکنیم مردم چی میگن؟؟
که پادشاه دنبال جنگ بود!
لیلی کنترلشو از دست داد و داد زد:
تو چطور میتونی با پادشاه دشمن صلح کنی. با انسانا نمیتونی؟!
۴.۹k
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.