عشق دانشگاهی
#عشق_دانشگاهی
#پارت_۳
دوباره هر دو پا میشن و اماده میشن و میرن دانشگاه
ا/ت ویو
صب با این فکر که دوباره کوک رو ببینم و قربون کیوتچه بودنش شم( والا من هر روز فداش میشم عرر) زود تر رفتم نیومده بود..لبم آویزون شد..
کوک ویو
رفتم دانشگاه ا/ت رو دیدم که وسط کلاس ایستاده رفتم نزدیک تر شنیدم میگه
ا/ت: کیوتچه نیومده
کوک: یااا..چقد میخای به من بگی کیوتچه..
ا/ت: یاا..ترسیدم..تا هر وقت که دلم بخواد..
کوک: لبخند خرگوشی..راستی میتونم شمارتو داشته باشم
ا/ت: هاا...چرا اونوقت
کوک:بیا بشینیم..ببین ا/ت من ۳ سال پیش مامان و بابامو از دست دادم و بعد از اون اولین کسی هستی که باعث لبخندم میشی..میخام که ما باهم دوست صمیمی بشیم..قبول میکنی
ا/ت: البته..
ا/ت ویو..
شمارمو دادم و شمارشو گرفتم داشتم میومدم خونه یادم افتاد که کلاس بسکتبال دارم..رفتم کلاس کلاسم تموم شد خسته و کوفته از یه کوچه باریک عبور میکردم..تاریک بود..صدای سوت یه پسر اومد..سوت کشیده و طولانی..ترسیدم ولی به روم نیاوردم..که یهو ۳ تا پسر جلوم سبز شد..
ا/ت: برید کنار
پسرا: اگه میخاستم بریم کنار که میرفتیم..ما تورو میخایم..بدنت خیلی خوشگله..
رفتمعقب تر پام خورد به یه تکه چوب که حدود ۷۰ ۸۰ سانت بود..برش داشتم
ا/ت: نزدیک نیا..
که اومد نزدیک تر یکیشون..منم با چوب زدم افتاد زمین بعد اون دوتایی که میومدن رو هم زدم و شروع کردم به طرف جلو دوییدن ..گوشیمو برداشتم و به کوک زنگ زدم
کوک: بله کیوتی
ا/ت: کووک..کمکم کن..
کوک: چی شده(نگران)
ا/ت: چند تا پسر دنبالم میکنن و اذیتم میکنن..(گریه فراوان)
کوک ویو
آدرس رو پرسیدم و ا/ت هم گف و منم سریع خودمو رسوندم
کوک: ا/ت بیا پشتم وایسا
پسرا: اووو تو کی هستی
کوک: به تو مربوط نیس پسره هر*ه..و همشونو زدم..
کوک: ا/ت بیا بریم..
ا/ت : با..باشه..
تو ماشین دستمو رو دست ا/ت گذاشتم که بگم نترسه و من به عنوان دوست صمیمیش(چیز دیگه فکر نکنید لطفا* پیششم ولی
ا/ت: جییییییییغ
کوک: بب...ببخشید..ا/ت..منم..کوکی..کیوتچه تو...چی شد..
ا/ت:گریهههه..ببخشید....دست خودم نیس اونا یکیشون منو چسبود به دیوار و بهم دست زد..گریه فراوان
اونجایی که اذیت میکنه رو رد کردم چون برا یه دختر وحشتناکه و اگه دختری بخونه شاید ناراحت شه..
کوک: من پیشتم..نمیزارم کسی بهت آسیب برسونه..تو منو از تاریکی نجات دادی..منم تورو نجات میدم..
ا/ت: کوک من خونهم رو با مامان بابام جدا کردم و نمیخام بهشون بگم..خونم شبیه عمارته و کلی اتاق داره میشه شب تو خونه باشی خیلی میترسم
کوک: باشه کیوتی..فقط شرط دارم
ا/ت: چی؟
کوک: برام شیرموز بخر
ا/ت: خندهه..تو این حالم منو میخندونی..باشه کیوتچه
کوک: یاا..صب چی گفتم
ا/ت: مگه به گفتن توعه تو کیوتچه منی
میخاستم ادامه بدم جا نشد...
#پارت_۳
دوباره هر دو پا میشن و اماده میشن و میرن دانشگاه
ا/ت ویو
صب با این فکر که دوباره کوک رو ببینم و قربون کیوتچه بودنش شم( والا من هر روز فداش میشم عرر) زود تر رفتم نیومده بود..لبم آویزون شد..
کوک ویو
رفتم دانشگاه ا/ت رو دیدم که وسط کلاس ایستاده رفتم نزدیک تر شنیدم میگه
ا/ت: کیوتچه نیومده
کوک: یااا..چقد میخای به من بگی کیوتچه..
ا/ت: یاا..ترسیدم..تا هر وقت که دلم بخواد..
کوک: لبخند خرگوشی..راستی میتونم شمارتو داشته باشم
ا/ت: هاا...چرا اونوقت
کوک:بیا بشینیم..ببین ا/ت من ۳ سال پیش مامان و بابامو از دست دادم و بعد از اون اولین کسی هستی که باعث لبخندم میشی..میخام که ما باهم دوست صمیمی بشیم..قبول میکنی
ا/ت: البته..
ا/ت ویو..
شمارمو دادم و شمارشو گرفتم داشتم میومدم خونه یادم افتاد که کلاس بسکتبال دارم..رفتم کلاس کلاسم تموم شد خسته و کوفته از یه کوچه باریک عبور میکردم..تاریک بود..صدای سوت یه پسر اومد..سوت کشیده و طولانی..ترسیدم ولی به روم نیاوردم..که یهو ۳ تا پسر جلوم سبز شد..
ا/ت: برید کنار
پسرا: اگه میخاستم بریم کنار که میرفتیم..ما تورو میخایم..بدنت خیلی خوشگله..
رفتمعقب تر پام خورد به یه تکه چوب که حدود ۷۰ ۸۰ سانت بود..برش داشتم
ا/ت: نزدیک نیا..
که اومد نزدیک تر یکیشون..منم با چوب زدم افتاد زمین بعد اون دوتایی که میومدن رو هم زدم و شروع کردم به طرف جلو دوییدن ..گوشیمو برداشتم و به کوک زنگ زدم
کوک: بله کیوتی
ا/ت: کووک..کمکم کن..
کوک: چی شده(نگران)
ا/ت: چند تا پسر دنبالم میکنن و اذیتم میکنن..(گریه فراوان)
کوک ویو
آدرس رو پرسیدم و ا/ت هم گف و منم سریع خودمو رسوندم
کوک: ا/ت بیا پشتم وایسا
پسرا: اووو تو کی هستی
کوک: به تو مربوط نیس پسره هر*ه..و همشونو زدم..
کوک: ا/ت بیا بریم..
ا/ت : با..باشه..
تو ماشین دستمو رو دست ا/ت گذاشتم که بگم نترسه و من به عنوان دوست صمیمیش(چیز دیگه فکر نکنید لطفا* پیششم ولی
ا/ت: جییییییییغ
کوک: بب...ببخشید..ا/ت..منم..کوکی..کیوتچه تو...چی شد..
ا/ت:گریهههه..ببخشید....دست خودم نیس اونا یکیشون منو چسبود به دیوار و بهم دست زد..گریه فراوان
اونجایی که اذیت میکنه رو رد کردم چون برا یه دختر وحشتناکه و اگه دختری بخونه شاید ناراحت شه..
کوک: من پیشتم..نمیزارم کسی بهت آسیب برسونه..تو منو از تاریکی نجات دادی..منم تورو نجات میدم..
ا/ت: کوک من خونهم رو با مامان بابام جدا کردم و نمیخام بهشون بگم..خونم شبیه عمارته و کلی اتاق داره میشه شب تو خونه باشی خیلی میترسم
کوک: باشه کیوتی..فقط شرط دارم
ا/ت: چی؟
کوک: برام شیرموز بخر
ا/ت: خندهه..تو این حالم منو میخندونی..باشه کیوتچه
کوک: یاا..صب چی گفتم
ا/ت: مگه به گفتن توعه تو کیوتچه منی
میخاستم ادامه بدم جا نشد...
۱۱.۸k
۰۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.