رمان عشق فیک[پارت ششم ]
رمان عشق فیک[پارت ششم ]
×منظورم اینکه تو با من میخوابی
چچیی؟مم..ن؟ شوخی میکنی ؟نگو که میخوای؟ ننهه نهه لطفا من هنوز آمادگیشو ندارم
×خیلی حرف میزنی فقط ساکت شو
تورو خدا
×بیبی من هنوز باهات کار دارم امشب تو مال من میشی بیب
و با یه دستمال ات رو بی هوش میکنه و.....
(بقیش با اون مغز کثیفتون)
فردا صبح
از زبون ات:صبح با یه بدن درد خیلی بد بیدار شدم و دیدم بدون لباس تو بغل کوک خوابم
یهو یاد دیشب افتادم ...لعنتی چقد خجالت آوره ....به زور از تو بغلش در اومدم و لباسامو پوشیدم خواستم برم که نگام افتاد روی صورتش خیلی کیوت خوابیده بود خدایی جذاب بود ولی تا وقتی اینطوری با من رفتار کنه هیچوقت بهش ابراز علاقه نمیکنم.
از زبون کوک:بیدار شدم و دیدم ات رو تخت نیست یهو دیدم داره میره بیرون که بازوشو کشیدم.
تا کوک بازوی ات رو میکشه ات بخاطر دست و پا چلفتی بودنش تعادلشو از دست میده و لبای این دو کبوتر عاشق میخوره به هم
کوک:هوی این چیه مینویسی واس خودت
ادمین:به تو چه تو کار خودتو انجام بده وگرنه ات میره با یکی دیگه
خوب خوب چرا عصبانی میشی (تو دلش:گوزو گاو خر بوووقققق ......بووووققق)
×منظورم اینکه تو با من میخوابی
چچیی؟مم..ن؟ شوخی میکنی ؟نگو که میخوای؟ ننهه نهه لطفا من هنوز آمادگیشو ندارم
×خیلی حرف میزنی فقط ساکت شو
تورو خدا
×بیبی من هنوز باهات کار دارم امشب تو مال من میشی بیب
و با یه دستمال ات رو بی هوش میکنه و.....
(بقیش با اون مغز کثیفتون)
فردا صبح
از زبون ات:صبح با یه بدن درد خیلی بد بیدار شدم و دیدم بدون لباس تو بغل کوک خوابم
یهو یاد دیشب افتادم ...لعنتی چقد خجالت آوره ....به زور از تو بغلش در اومدم و لباسامو پوشیدم خواستم برم که نگام افتاد روی صورتش خیلی کیوت خوابیده بود خدایی جذاب بود ولی تا وقتی اینطوری با من رفتار کنه هیچوقت بهش ابراز علاقه نمیکنم.
از زبون کوک:بیدار شدم و دیدم ات رو تخت نیست یهو دیدم داره میره بیرون که بازوشو کشیدم.
تا کوک بازوی ات رو میکشه ات بخاطر دست و پا چلفتی بودنش تعادلشو از دست میده و لبای این دو کبوتر عاشق میخوره به هم
کوک:هوی این چیه مینویسی واس خودت
ادمین:به تو چه تو کار خودتو انجام بده وگرنه ات میره با یکی دیگه
خوب خوب چرا عصبانی میشی (تو دلش:گوزو گاو خر بوووقققق ......بووووققق)
۲.۸k
۲۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.