دیدار دوباره
#دیدار_دوباره
#part19
دستش و گذاشت روی شونم و گفت
بوسام:کجا میری عشقم؟
دیگه نتونستم جلوی خودم و بگیرم
برگشتم سمتش
تهیونگ: این چه کاری بود کردی؟
بوسام:گفتم که شوخی بود!
داد کشیدم
تهیونگ:بس کن!انقدر تکرارش نکن...شوخی بود؟من مردم سر این شوخی!شورش و در اوردین!
که یکی از دوستاش گفت:(بی جنبه!)
تهیونگ:اره!اصن،من بی جنبه ام!
هیچکس هیچی نمیگفت
تهیونگ:نمیفهممت بوسام!خیلی دارم سعی میکنم،ولی انگار تو...هر دفعه یه گند جدید میزنی!
بوسام:ببخشید،نمیخواستم..
پریدم وسط حرفش و داد کشیدم
تهیونگ:نمیخواستی؟؟؟؟
دیگه نمیخواستم اونجا بمونم!
رو به بوسام گفتم
تهیونگ:دیگه نمیخوام ببینمت...دور و برم نیا!و...امیدوارم هرچی زودتر برگردی به همون جایی که بودی،قرار بود فقط یک ماه اینجا باشی!چی شد؟
پوزخند زدم
اون فقط سرش و انداخته بود پایین و به من نگاه نمیکرد
خیلی بهش شک کرده بودم!
اون از یه بعد دیگه از زمانه...
حق اومدن به هیچ بعد دیگه ای رو نداره!
اون هیچ وقت از خونه بیرون نرفته بدون من،پس چجوری دوست پیدا کرده؟
بوسام،خیلی عجیبه،خیلی!
تهیونگ:بریم جونگ کوک..
توی اون زمان جونگ کوک هیچی نگفتم..
هیچی!
حقم داشت...اونم مثل من واقعا عصبی بود!
بوسام:تهیونگ...
بهش توجه ای نکردم و از خونه اومدم بیرون
دیگه هیچ حرفی با حونگ کوک نزدم...
اونم هیچی نگفت
انگار داشت فکر میکردم...
درست مثل من!
سوار ماشین شدم و راه افتادم به سمت خونه ی هانول و جونگ کوک
و بعد از یک ساعت رسیدم
رفتیم توی خونه
جونگ کوک رفت توی اتاق تا هم یه سر به هانول و هایجین زده باشه و هم خبر بده که ما اومدیم
انگار مامان و بابای هانول رفته بودن بیرون،شایدم خونه...
رفتم سمت اشپزخونه
در یخچال و باز کردم و یه بطری اب ورداشتم
تا خواستم بخورم ،یهو جونگ کوک داد زد
جونگ کوک:هانوللل...چشماتو باز کن،ازت خواهش میکنم!اخه کی این بلا رو سرت اورده؟هانول(گریه)تهیونگگگگ(داد)
#part19
دستش و گذاشت روی شونم و گفت
بوسام:کجا میری عشقم؟
دیگه نتونستم جلوی خودم و بگیرم
برگشتم سمتش
تهیونگ: این چه کاری بود کردی؟
بوسام:گفتم که شوخی بود!
داد کشیدم
تهیونگ:بس کن!انقدر تکرارش نکن...شوخی بود؟من مردم سر این شوخی!شورش و در اوردین!
که یکی از دوستاش گفت:(بی جنبه!)
تهیونگ:اره!اصن،من بی جنبه ام!
هیچکس هیچی نمیگفت
تهیونگ:نمیفهممت بوسام!خیلی دارم سعی میکنم،ولی انگار تو...هر دفعه یه گند جدید میزنی!
بوسام:ببخشید،نمیخواستم..
پریدم وسط حرفش و داد کشیدم
تهیونگ:نمیخواستی؟؟؟؟
دیگه نمیخواستم اونجا بمونم!
رو به بوسام گفتم
تهیونگ:دیگه نمیخوام ببینمت...دور و برم نیا!و...امیدوارم هرچی زودتر برگردی به همون جایی که بودی،قرار بود فقط یک ماه اینجا باشی!چی شد؟
پوزخند زدم
اون فقط سرش و انداخته بود پایین و به من نگاه نمیکرد
خیلی بهش شک کرده بودم!
اون از یه بعد دیگه از زمانه...
حق اومدن به هیچ بعد دیگه ای رو نداره!
اون هیچ وقت از خونه بیرون نرفته بدون من،پس چجوری دوست پیدا کرده؟
بوسام،خیلی عجیبه،خیلی!
تهیونگ:بریم جونگ کوک..
توی اون زمان جونگ کوک هیچی نگفتم..
هیچی!
حقم داشت...اونم مثل من واقعا عصبی بود!
بوسام:تهیونگ...
بهش توجه ای نکردم و از خونه اومدم بیرون
دیگه هیچ حرفی با حونگ کوک نزدم...
اونم هیچی نگفت
انگار داشت فکر میکردم...
درست مثل من!
سوار ماشین شدم و راه افتادم به سمت خونه ی هانول و جونگ کوک
و بعد از یک ساعت رسیدم
رفتیم توی خونه
جونگ کوک رفت توی اتاق تا هم یه سر به هانول و هایجین زده باشه و هم خبر بده که ما اومدیم
انگار مامان و بابای هانول رفته بودن بیرون،شایدم خونه...
رفتم سمت اشپزخونه
در یخچال و باز کردم و یه بطری اب ورداشتم
تا خواستم بخورم ،یهو جونگ کوک داد زد
جونگ کوک:هانوللل...چشماتو باز کن،ازت خواهش میکنم!اخه کی این بلا رو سرت اورده؟هانول(گریه)تهیونگگگگ(داد)
۶.۶k
۰۹ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.