قسمت(۱۲)
-پس راهت و بکش و برو آقاپسر. دلم نمیخواد کسی من و باتو ببینه.
همین جور که دنبالم میومد عصبی گفت: چرا اون وخ؟!
- چون دلم نمیخواد برام حرف درست کنن...اونم باتو.
خنده ی هیستریکی کرد وگفت: خیلی دلتم بخواد.کل دخترای دانشگاه ازخداشونه یه دیقه بامن حرف بزنن...ذوق
مرگ میشن اگه اینجوری کنارشون راه برم.
پوزخندم و پررنگ ترکردم و گفتم: اونا خرن.منم باید خرباشم؟!
لبخندشیطونی زدوگفت: تو که مادرزاد خری!!
این چه زری زد؟!االن به من توهین کرد؟!غلط کرد.پسره ی بی شعور!
روی پاشنه پام چرخیدم.به چشماش زل زدم.سعی کردم تمام نفرتم و توی چشمام جمع کنم.باصدایی که ازالی
دندونای به هم فشرده ام میومد گفتم:
-چی گفتی؟!
پررو پررو برگشته میگه: عرض کردم شماکه مادرزادخر تشریف دارین!
عصبی صدام و بردم باال:حرفت و پس بگیر.
مثل پسربچه های تخس وشیطون لبخندی زدوابروهاش و بردباالوگفت:نوچ!.
- حرفت وپس بگیر.زود...تند...سریع.
- نوچ!
دیگه داشتم به مرزجنون می رسیدم. جیغ بلندی کشیدم و گفتم: حرفت و پس نمی گیری؟!
رادوین دوباره ابروانداخت باالوخیلی خونسردگفت:نوچ!
عصبی شده بودم...آی حرص می خوردم...چقدراین پسره تخسه!بهش نزدیک تر شدم وکالسورم و که توی دستم
بود، به سینه اش کوبوندم.
بالحن عصبی دادزدم:باشه...پس بگردتابگردیم جناب رستگار!
رادوین دستی به یقه اش که دراثرضربه من یه خرده نامرتب شده بود کشیدو خیلی خونسرد،باصدای بلندی
گفت:ماکه خیلی وقته داریم می گردیم خانوم شایان!
انقدراین چندتاجمله آخرمون و بلندگفتیم که کل دانشگاه روی ما زوم کرده بودن.ای توروحت رادوین!!شرفم و
بردی.من تودانشگاه یه جفت آبرو بیشترنداشتم که اونم رهسپارکردی رفت؟!
برای اینکه ازاون جو مسخره فرارکنم،پوزخندی زدم وروی پاشنه پام چرخیدم.روم وبرگردوندم وبه سمت کالس به
راه افتادم.
باحرص قدم برمیداشتم وپاهام و به زمین می کوبیدم.بی حوصله به کالس رفتم.هنوز بیشتربچه ها نیومده بودن.رفتم
گوشه کالس روی صندلی های جلونشستم وبه روبروم خیره شدم.
من واسکل میکنه؟!غلط کرده.یه حالی ازش بگیرم...صبرکن...آقارادوین توهنوز رها رو نشناختی.فکرکردی من مثل
دخترای دیگه ام که برات غش وضعف برم؟!نخیر...
حالت و می گیرم اساسی.فقط بشین ونگاه کن
همین جور که دنبالم میومد عصبی گفت: چرا اون وخ؟!
- چون دلم نمیخواد برام حرف درست کنن...اونم باتو.
خنده ی هیستریکی کرد وگفت: خیلی دلتم بخواد.کل دخترای دانشگاه ازخداشونه یه دیقه بامن حرف بزنن...ذوق
مرگ میشن اگه اینجوری کنارشون راه برم.
پوزخندم و پررنگ ترکردم و گفتم: اونا خرن.منم باید خرباشم؟!
لبخندشیطونی زدوگفت: تو که مادرزاد خری!!
این چه زری زد؟!االن به من توهین کرد؟!غلط کرد.پسره ی بی شعور!
روی پاشنه پام چرخیدم.به چشماش زل زدم.سعی کردم تمام نفرتم و توی چشمام جمع کنم.باصدایی که ازالی
دندونای به هم فشرده ام میومد گفتم:
-چی گفتی؟!
پررو پررو برگشته میگه: عرض کردم شماکه مادرزادخر تشریف دارین!
عصبی صدام و بردم باال:حرفت و پس بگیر.
مثل پسربچه های تخس وشیطون لبخندی زدوابروهاش و بردباالوگفت:نوچ!.
- حرفت وپس بگیر.زود...تند...سریع.
- نوچ!
دیگه داشتم به مرزجنون می رسیدم. جیغ بلندی کشیدم و گفتم: حرفت و پس نمی گیری؟!
رادوین دوباره ابروانداخت باالوخیلی خونسردگفت:نوچ!
عصبی شده بودم...آی حرص می خوردم...چقدراین پسره تخسه!بهش نزدیک تر شدم وکالسورم و که توی دستم
بود، به سینه اش کوبوندم.
بالحن عصبی دادزدم:باشه...پس بگردتابگردیم جناب رستگار!
رادوین دستی به یقه اش که دراثرضربه من یه خرده نامرتب شده بود کشیدو خیلی خونسرد،باصدای بلندی
گفت:ماکه خیلی وقته داریم می گردیم خانوم شایان!
انقدراین چندتاجمله آخرمون و بلندگفتیم که کل دانشگاه روی ما زوم کرده بودن.ای توروحت رادوین!!شرفم و
بردی.من تودانشگاه یه جفت آبرو بیشترنداشتم که اونم رهسپارکردی رفت؟!
برای اینکه ازاون جو مسخره فرارکنم،پوزخندی زدم وروی پاشنه پام چرخیدم.روم وبرگردوندم وبه سمت کالس به
راه افتادم.
باحرص قدم برمیداشتم وپاهام و به زمین می کوبیدم.بی حوصله به کالس رفتم.هنوز بیشتربچه ها نیومده بودن.رفتم
گوشه کالس روی صندلی های جلونشستم وبه روبروم خیره شدم.
من واسکل میکنه؟!غلط کرده.یه حالی ازش بگیرم...صبرکن...آقارادوین توهنوز رها رو نشناختی.فکرکردی من مثل
دخترای دیگه ام که برات غش وضعف برم؟!نخیر...
حالت و می گیرم اساسی.فقط بشین ونگاه کن
۱.۸k
۰۲ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.