وقتی داداشت بود و...... 🫐🍪🗿( چند پارتی )p⁵ اخر
.
.
کوک « با شنیدن صدای شکستن چیزی همه از جا پریدیم و وقتی دیدم ا.ت نیست سریع اومدم توی پذیرایی و دیدم توی آشپزخونه بیهوش اوفتاد.... ا.ت *با داد
جیمین « چی شده؟؟؟ سابقه بیماری خاصی داشته کوک؟؟؟
کوک « نه تا اونجایی که من میدونم حالش خوب بود
جین « مراقب باش پاتو توی شیشه ها نزاری ! میرم زنگ بزنم دکتر شخصیمون بیاد
کوک « مرسی هیونگ
_با احتیاط ا.ت رو از روی زمین بلند کرد و اونو برد توی اتاق! ضربان قلبش نامنظم بود و این کوک رو بیشتر نگران میکرد..... نه تنها کوک بلکه همه پسرا هم نگران ا.ت بودن! زمانی که کوک به عنوان کار آموز وارد کمپانی شد ا.ت هر روز براش غذا میورد و زمانی که دبیو کردن براشون مثل یه حامی مهربون بود..... یه خانواده جذاب که با قلب هاشون به هم پیوند خورده بودن
ا.ت « نور شدیدی از محیط بیرون به پلک هام فشار میورد و وادارم میکرد اونا رو باز کنم اما سرم سنگین بود و دلم میخواست بیشتر بخوابم..... کمی جا به جا شدم و سر انجام تسلیم نور شدم
کوک « گفتین بیماری قلبی داره؟؟؟ اما اخه خواهرم سالم بود
دکتر شین « استرس و اضطراب..... یا نگرانی شدید میتونن عامل این بیماری باشن! ولی نگران نباشید با قرص و دارو و دوری از استرس مشکل برطرف میشه
کوک « ممنون جناب شین *تعظیم
دکتر شین « خب من میرم.... کاری ندارین پسرا؟
نامجون « نه خیلی ممنون جناب شین
کوک « بعد از رفتن دکتر دپرس روی مبل ولو شدم... من برادر خوبی براش نبودم
جین « کامان کوک! یه مشکل ساده اس که حل میشه.... مطمئنم اگه ا.ت بشنوه اینو گفتی تیکه تیکه ات میکنه
کوک « میرم ببینم بیدار شده یا نه
_همون لحظه ا.ت با چهره خوابالو و درهم وارد پذیرایی شد و بی خبر از همه جا یه راست رفت توی آشپزخونه و یه لیوان آب خورد....
تهیونگ « یاعع دختر خوبی؟
ا.ت « اوم.... چرا همتون اینجوری نگام میکنید؟؟ چیزی شده؟
کوک « یعنی الان یادت نمیاد صبح چی شد؟
_کمی فکر کرد و بعد مثل برق گرفته ها پرید...
ا.ت « دکتر اوردی؟؟؟؟
کوک « اوهوم
ا.ت « و خب همه چیزو رو گفت نه؟
کوک « بله! ولی توقع داشتم از زبون خودت بشنوم... من اینقدر برات غریبه شدم ا.ت ؟
ا.ت « نه... من فقط نمیخواستم نگر
یونگی « نمیخواستی نگرانش کنی اما گاهی اوقات پنهان کردن یه موضوع بدتر نگرانشون میکنه دختر.... دیگه این کارو نکن باشه؟
ا.ت « چشم ببخشید
تهیونگ « یاد بگیر کوک! ببین چه خواهر حرف گوش کنی و مظلومی داری
کوک « چی؟؟ مظلوم ؟ این پنگوئن شیطان هم درس میده
جیهوپ « *خنده دیوونه ها
جین « خیلی خب تنبلا پاشین بریم تمرین.... دیرشد
.....پایان.....
.
کوک « با شنیدن صدای شکستن چیزی همه از جا پریدیم و وقتی دیدم ا.ت نیست سریع اومدم توی پذیرایی و دیدم توی آشپزخونه بیهوش اوفتاد.... ا.ت *با داد
جیمین « چی شده؟؟؟ سابقه بیماری خاصی داشته کوک؟؟؟
کوک « نه تا اونجایی که من میدونم حالش خوب بود
جین « مراقب باش پاتو توی شیشه ها نزاری ! میرم زنگ بزنم دکتر شخصیمون بیاد
کوک « مرسی هیونگ
_با احتیاط ا.ت رو از روی زمین بلند کرد و اونو برد توی اتاق! ضربان قلبش نامنظم بود و این کوک رو بیشتر نگران میکرد..... نه تنها کوک بلکه همه پسرا هم نگران ا.ت بودن! زمانی که کوک به عنوان کار آموز وارد کمپانی شد ا.ت هر روز براش غذا میورد و زمانی که دبیو کردن براشون مثل یه حامی مهربون بود..... یه خانواده جذاب که با قلب هاشون به هم پیوند خورده بودن
ا.ت « نور شدیدی از محیط بیرون به پلک هام فشار میورد و وادارم میکرد اونا رو باز کنم اما سرم سنگین بود و دلم میخواست بیشتر بخوابم..... کمی جا به جا شدم و سر انجام تسلیم نور شدم
کوک « گفتین بیماری قلبی داره؟؟؟ اما اخه خواهرم سالم بود
دکتر شین « استرس و اضطراب..... یا نگرانی شدید میتونن عامل این بیماری باشن! ولی نگران نباشید با قرص و دارو و دوری از استرس مشکل برطرف میشه
کوک « ممنون جناب شین *تعظیم
دکتر شین « خب من میرم.... کاری ندارین پسرا؟
نامجون « نه خیلی ممنون جناب شین
کوک « بعد از رفتن دکتر دپرس روی مبل ولو شدم... من برادر خوبی براش نبودم
جین « کامان کوک! یه مشکل ساده اس که حل میشه.... مطمئنم اگه ا.ت بشنوه اینو گفتی تیکه تیکه ات میکنه
کوک « میرم ببینم بیدار شده یا نه
_همون لحظه ا.ت با چهره خوابالو و درهم وارد پذیرایی شد و بی خبر از همه جا یه راست رفت توی آشپزخونه و یه لیوان آب خورد....
تهیونگ « یاعع دختر خوبی؟
ا.ت « اوم.... چرا همتون اینجوری نگام میکنید؟؟ چیزی شده؟
کوک « یعنی الان یادت نمیاد صبح چی شد؟
_کمی فکر کرد و بعد مثل برق گرفته ها پرید...
ا.ت « دکتر اوردی؟؟؟؟
کوک « اوهوم
ا.ت « و خب همه چیزو رو گفت نه؟
کوک « بله! ولی توقع داشتم از زبون خودت بشنوم... من اینقدر برات غریبه شدم ا.ت ؟
ا.ت « نه... من فقط نمیخواستم نگر
یونگی « نمیخواستی نگرانش کنی اما گاهی اوقات پنهان کردن یه موضوع بدتر نگرانشون میکنه دختر.... دیگه این کارو نکن باشه؟
ا.ت « چشم ببخشید
تهیونگ « یاد بگیر کوک! ببین چه خواهر حرف گوش کنی و مظلومی داری
کوک « چی؟؟ مظلوم ؟ این پنگوئن شیطان هم درس میده
جیهوپ « *خنده دیوونه ها
جین « خیلی خب تنبلا پاشین بریم تمرین.... دیرشد
.....پایان.....
۳۰.۹k
۱۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.