فیک سایه سیاه (F2) پارت ⁶⁵
جیهوپ : کابوس ؟ به خاطر....
دایانا ؛ نذاشتم ادمه حرفشو بزنه
دایانا : بعد از اینکه از دست اون عوضیا ازاد شدم حال خوبی نداشتم شبا نمیتونستم خوب بخوابم همش کابوس میدیدم تنها بودنم وضعیتو بدتر میکرد اما چاره ای نداشتم
جیهوپ ؛ بعد از اینکه حرفاش تموم شد رفتم کنارش محکم بغلش کرد بغض کرده بود داشت گریه میکرد اون واقعا بیگناه بود از دست خانوادش فرار کرد تا یه زندگی اروم و بی دردسر داشته باشه ولی ۷ سال از عمرش به بدترین شکل ممکن گذشت
جیهوپ : گریه نکن عزیزم
دایانا : من خسته شدم جیهوپ ...... همش یا یکی دنبالمه و میخواد میخواد منو بکشه ..... دلم میخواد زندگی کنم ....... دلم میخواد بدونم زندگی کردن چجوریه
میخوام اروم زندگی کنم دیگه نمیتونم تحمل کنم این همه سال سختی کشیدم ( در حال گریه )
جیهوپ ؛ با هر کلمه از حرفاش قلبم تیکه تیکه میشد
جیهوپ : اروم باش عزیزم تموم شد الان ما اینجاییم من ، جیمین ، تهیونگ ، جونگکوک نمیزاریم کسی اذیتت کنه هممون مراقبتیم
دایانا ؛ توی بغلش گریه میکردم با حرفاش کمی اروم شدم سرم درد میکرد از خودش جدام کرد اشکامو پاک کرد
جیهوپ : خوبی ؟
دایانا : اره فقط سرم درد میکنه
جیهوپ : این قرصو بخور بهتر میشی
دایانا ؛ قرصو خوردم و دراز کشیدم کنارم نشسته بود دستمو گرفت
جیهوپ : الان خدمتکار برات غذا میاره غذاتو کامل میخوری چون ضعیف شدی ممکنه حالت بدتر بشه
دایانا : اوهوم باشه
جیهوپ : منم میرم یه کاری دارم زود برمیگردم
جیهوپ ؛ بلند شدم رفتم بیرون به اجوما گفتم براش غذا ببرن و مطمئن بشن که غذاشو میخوره خودمم رفتم اتاق جیمین
جیمین ویو ؛ تو اتاقم بودم ذهنم درگیر دایانا بود اگه اتفاقی براش بیوفته چی ؟ داشتم با خودم کلنجار میرفتم که جیهوپ اومد داخل
جیمین : جیهوپ ، چیشد ؟ بیدار شد ؟
جیهوپ : اره بیداره حالشم خوبه
جیمین : خداروشکر
جیهوپ : یه چیزایی هست که باید بهت بگم
جیهوپ ؛ همه چیو واسه جیمین تعریف کردم....
دایانا ؛ نذاشتم ادمه حرفشو بزنه
دایانا : بعد از اینکه از دست اون عوضیا ازاد شدم حال خوبی نداشتم شبا نمیتونستم خوب بخوابم همش کابوس میدیدم تنها بودنم وضعیتو بدتر میکرد اما چاره ای نداشتم
جیهوپ ؛ بعد از اینکه حرفاش تموم شد رفتم کنارش محکم بغلش کرد بغض کرده بود داشت گریه میکرد اون واقعا بیگناه بود از دست خانوادش فرار کرد تا یه زندگی اروم و بی دردسر داشته باشه ولی ۷ سال از عمرش به بدترین شکل ممکن گذشت
جیهوپ : گریه نکن عزیزم
دایانا : من خسته شدم جیهوپ ...... همش یا یکی دنبالمه و میخواد میخواد منو بکشه ..... دلم میخواد زندگی کنم ....... دلم میخواد بدونم زندگی کردن چجوریه
میخوام اروم زندگی کنم دیگه نمیتونم تحمل کنم این همه سال سختی کشیدم ( در حال گریه )
جیهوپ ؛ با هر کلمه از حرفاش قلبم تیکه تیکه میشد
جیهوپ : اروم باش عزیزم تموم شد الان ما اینجاییم من ، جیمین ، تهیونگ ، جونگکوک نمیزاریم کسی اذیتت کنه هممون مراقبتیم
دایانا ؛ توی بغلش گریه میکردم با حرفاش کمی اروم شدم سرم درد میکرد از خودش جدام کرد اشکامو پاک کرد
جیهوپ : خوبی ؟
دایانا : اره فقط سرم درد میکنه
جیهوپ : این قرصو بخور بهتر میشی
دایانا ؛ قرصو خوردم و دراز کشیدم کنارم نشسته بود دستمو گرفت
جیهوپ : الان خدمتکار برات غذا میاره غذاتو کامل میخوری چون ضعیف شدی ممکنه حالت بدتر بشه
دایانا : اوهوم باشه
جیهوپ : منم میرم یه کاری دارم زود برمیگردم
جیهوپ ؛ بلند شدم رفتم بیرون به اجوما گفتم براش غذا ببرن و مطمئن بشن که غذاشو میخوره خودمم رفتم اتاق جیمین
جیمین ویو ؛ تو اتاقم بودم ذهنم درگیر دایانا بود اگه اتفاقی براش بیوفته چی ؟ داشتم با خودم کلنجار میرفتم که جیهوپ اومد داخل
جیمین : جیهوپ ، چیشد ؟ بیدار شد ؟
جیهوپ : اره بیداره حالشم خوبه
جیمین : خداروشکر
جیهوپ : یه چیزایی هست که باید بهت بگم
جیهوپ ؛ همه چیو واسه جیمین تعریف کردم....
۶۰.۶k
۱۴ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.