🌸🥺🍀دفتر خاطرات من
ا.ت :اگه...اگه گم شده باشه چی ؟
جین :ا.ت عزیزم فکرای بد نکن ،سوهو همینجا هاست ما پیداش میکنیم
ا.ت :پس چرا جوابمونو نمیده ؟ (با بغض)
جین :حتما نشنیده وگرنه سوهو پسر باهوشی
ا.ت :جین پیداش میکنیم مگه نه ؟
جین :معلومه که پیداش میکنیم ...تو نگران نباش من بهت قول میدم صحیح و سالم پیداش کنم ،باشه ؟
ا.ت :اوهوم
جین :حالا هم گریه نکن بیا بریم دنبالش
ا.ت :باشه ،اشکامو پاک کردم و دست جین رو گرفتم و باهم شروع کردیم به گشتن ...
جین :همینطور بی مقصد داشتیم جنگل رو میگشتیم که چشمم خورد به یه قسمت از جنگل ،بیشتر که توجه کردم صداهایی رو از اونجا شنیدم ،دست ا.ت رو محکم گرفتم و به اون سمت قدم برداشتم
ا.ت :داشتم اطراف رو نگاه میکردم که جین دستم رو محکم گرفت و به یه طرف رفت ...چندتا درخت کنار هم بود و کنار اون درختا پر بوته های گل بود
جین :بوته هارو کنار زدم و به ا.ت کمک کردم از لایه درختا بریم اون ور ،وقتی درختا رو رد کردیم دیدیم سوهو یه گوشه کنار یه درخت نشسته و داره با یه خرگوش بازی میکنه
ا.ت :س.سوهو (با بغض)
°°°°°°°
سوهو :رفته بودم یه جا قایم شم که دیدم یه قسمت از جنگل پره درخته فکر کنم اونجا جای خوبی برای قایم شدن باشه ،رفتم اونجا و کنار یه درخت نشستم ،منتظر بودم تا مامان و بابا من و پیدا کنن ،چند دقیقه گذشت ولی خبری ازشون نشد دیگه حوصلم سررفته بود که دیدم یه خرگوش کنار یه بوته نشسته و داره برگ میخوره ،رفتم پیش اون خرگوشه و اونو تو بغلم گرفتم و شروع کردم باهاش بازی کردن و زمان از دستم در رفت
°°°°°°°
سوهو :مامان
ا.ت :سوهوو (گریه کرد) بیا اینجا پسرم
سوهو :دوییدم سمت مامان و رفتم بغلش کردم ،مامان چرا داری گریه میکنی ؟
جین :سوهو میدونی چقدر دنبالت گشتیم ؟ فکر کردیم گم شدی ! آخه چرا انقدر دور شدی مگه نگفتیم زیاد دور نشو ؟
سوهو :بابایی ببخشید آخه یه خرگوش دیده بودم خیلی قشنگ و بامزه بود سرگرم بازی با اون شدم بخاطر همین یادم رفت بیام پیش شما
ا.ت :سوهو خواهش میکنم دیگه جایی نرو ،خواهش میکنم دیگه تنهام نزار میدونی چقدر ترسیدم ؟ (با گریه)
سوهو :مامان گریه نکن حالا که من اینجام ،قول میدم دیگه جایی نرم لطفاً گریه نکن
جین :سوهو با اون دستای کوچیکش اشکای ا.ت رو پاک کرد و لپشو بوس کرد ....خیلی خب بیاین بریم هانول تنها مونده
ا.ت :آره بریم ،بیا سوهو ...
جین :ا.ت سوهو رو بده به من بغلش کنم حتما خسته شده
ا.ت :باشه ،طوهو رفت بغل جین و راه افتادیم به سمت ماشین ،وقتی رسیدیم در ماشین رو باز کردم که دیدم هانول مثل فرشته ها خوابیده ،حتما خیلی خسته شده بود بغلش کردم آوردم گذاشتمش توی چادر و روش پتو کشیدم
جین :سوهو تو راه خوابش برده بود وقتی رفتیم پیش ماشین دیدم هانول هم خوابیده سوهو رو هم گذاشتم پیش هانول و پتو رو روی اونم کشیدم ...
ا.ت :دیگه تقریبا شب شده بود با جین رفتیم و روی زیرانداز نشستیم ،جین دوتا قهوه درست کرد و آورد ،قهوه رو ازش گرفتم و گذاشتم کنارم
جین :کنار ا.ت نشستم و یه ملافه برداشتم و کشیدم روی دوتامون
ا.ت :رفتم توی بغل جین همیشه منو توی اون بازو های گنده و شونه های پهن قایم میکرد مثل یه خونه :) جین ...
جین :جانم
ا.ت :چطور شد که به اینجا رسیدیم ؟ یعنی ما فقط دوتا دوست بودیم چطور شد که عاشق هم شدیم ؟
جین :خیلی راحت ،من از همون اول که تورو دیدم عاشقت شدم و خب دنبال فرصت برای اعتراف بهت بودم
ا.ت :چی ؟ یعنی تو از همون اول عاشقم بودی ؟
جین :اوعوم :)
ا.ت :یاا چرا بهم نگفتی پس ؟
جین :خب نمیدونستم جوابت چیه بخاطر همین میترسیدم از گفتنش ،ولی وقتی توهم گفتی دوسم داری خیلی خوشحال شدم :)
ا.ت :هومم ،زندگی با تو خیلی قشنگ شد برام و هر روز داره قشنگ تر میشه
جین :خیلی دوست دارم
ا.ت :منم همینطور :)
جین :بخواب که فردا صبح یه روز طولانی ای رو در پیش داریم ،میخوایم بریم گردششش
ا.ت :یواش بچه ها خوابن ...
جین :او راست میگی ،بیا ماهم بریم بخوابیم
ا.ت :شب بخیر :)
جین :بوسه ای روی سرش گذاشتم و شب بخیری گفتم :)
°°°°°°°
و این گونه یه هفته ی پر ماجرا رو شروع کردن🙂
امیدوارم خوشتون اومده باشه🥲💗
جین :ا.ت عزیزم فکرای بد نکن ،سوهو همینجا هاست ما پیداش میکنیم
ا.ت :پس چرا جوابمونو نمیده ؟ (با بغض)
جین :حتما نشنیده وگرنه سوهو پسر باهوشی
ا.ت :جین پیداش میکنیم مگه نه ؟
جین :معلومه که پیداش میکنیم ...تو نگران نباش من بهت قول میدم صحیح و سالم پیداش کنم ،باشه ؟
ا.ت :اوهوم
جین :حالا هم گریه نکن بیا بریم دنبالش
ا.ت :باشه ،اشکامو پاک کردم و دست جین رو گرفتم و باهم شروع کردیم به گشتن ...
جین :همینطور بی مقصد داشتیم جنگل رو میگشتیم که چشمم خورد به یه قسمت از جنگل ،بیشتر که توجه کردم صداهایی رو از اونجا شنیدم ،دست ا.ت رو محکم گرفتم و به اون سمت قدم برداشتم
ا.ت :داشتم اطراف رو نگاه میکردم که جین دستم رو محکم گرفت و به یه طرف رفت ...چندتا درخت کنار هم بود و کنار اون درختا پر بوته های گل بود
جین :بوته هارو کنار زدم و به ا.ت کمک کردم از لایه درختا بریم اون ور ،وقتی درختا رو رد کردیم دیدیم سوهو یه گوشه کنار یه درخت نشسته و داره با یه خرگوش بازی میکنه
ا.ت :س.سوهو (با بغض)
°°°°°°°
سوهو :رفته بودم یه جا قایم شم که دیدم یه قسمت از جنگل پره درخته فکر کنم اونجا جای خوبی برای قایم شدن باشه ،رفتم اونجا و کنار یه درخت نشستم ،منتظر بودم تا مامان و بابا من و پیدا کنن ،چند دقیقه گذشت ولی خبری ازشون نشد دیگه حوصلم سررفته بود که دیدم یه خرگوش کنار یه بوته نشسته و داره برگ میخوره ،رفتم پیش اون خرگوشه و اونو تو بغلم گرفتم و شروع کردم باهاش بازی کردن و زمان از دستم در رفت
°°°°°°°
سوهو :مامان
ا.ت :سوهوو (گریه کرد) بیا اینجا پسرم
سوهو :دوییدم سمت مامان و رفتم بغلش کردم ،مامان چرا داری گریه میکنی ؟
جین :سوهو میدونی چقدر دنبالت گشتیم ؟ فکر کردیم گم شدی ! آخه چرا انقدر دور شدی مگه نگفتیم زیاد دور نشو ؟
سوهو :بابایی ببخشید آخه یه خرگوش دیده بودم خیلی قشنگ و بامزه بود سرگرم بازی با اون شدم بخاطر همین یادم رفت بیام پیش شما
ا.ت :سوهو خواهش میکنم دیگه جایی نرو ،خواهش میکنم دیگه تنهام نزار میدونی چقدر ترسیدم ؟ (با گریه)
سوهو :مامان گریه نکن حالا که من اینجام ،قول میدم دیگه جایی نرم لطفاً گریه نکن
جین :سوهو با اون دستای کوچیکش اشکای ا.ت رو پاک کرد و لپشو بوس کرد ....خیلی خب بیاین بریم هانول تنها مونده
ا.ت :آره بریم ،بیا سوهو ...
جین :ا.ت سوهو رو بده به من بغلش کنم حتما خسته شده
ا.ت :باشه ،طوهو رفت بغل جین و راه افتادیم به سمت ماشین ،وقتی رسیدیم در ماشین رو باز کردم که دیدم هانول مثل فرشته ها خوابیده ،حتما خیلی خسته شده بود بغلش کردم آوردم گذاشتمش توی چادر و روش پتو کشیدم
جین :سوهو تو راه خوابش برده بود وقتی رفتیم پیش ماشین دیدم هانول هم خوابیده سوهو رو هم گذاشتم پیش هانول و پتو رو روی اونم کشیدم ...
ا.ت :دیگه تقریبا شب شده بود با جین رفتیم و روی زیرانداز نشستیم ،جین دوتا قهوه درست کرد و آورد ،قهوه رو ازش گرفتم و گذاشتم کنارم
جین :کنار ا.ت نشستم و یه ملافه برداشتم و کشیدم روی دوتامون
ا.ت :رفتم توی بغل جین همیشه منو توی اون بازو های گنده و شونه های پهن قایم میکرد مثل یه خونه :) جین ...
جین :جانم
ا.ت :چطور شد که به اینجا رسیدیم ؟ یعنی ما فقط دوتا دوست بودیم چطور شد که عاشق هم شدیم ؟
جین :خیلی راحت ،من از همون اول که تورو دیدم عاشقت شدم و خب دنبال فرصت برای اعتراف بهت بودم
ا.ت :چی ؟ یعنی تو از همون اول عاشقم بودی ؟
جین :اوعوم :)
ا.ت :یاا چرا بهم نگفتی پس ؟
جین :خب نمیدونستم جوابت چیه بخاطر همین میترسیدم از گفتنش ،ولی وقتی توهم گفتی دوسم داری خیلی خوشحال شدم :)
ا.ت :هومم ،زندگی با تو خیلی قشنگ شد برام و هر روز داره قشنگ تر میشه
جین :خیلی دوست دارم
ا.ت :منم همینطور :)
جین :بخواب که فردا صبح یه روز طولانی ای رو در پیش داریم ،میخوایم بریم گردششش
ا.ت :یواش بچه ها خوابن ...
جین :او راست میگی ،بیا ماهم بریم بخوابیم
ا.ت :شب بخیر :)
جین :بوسه ای روی سرش گذاشتم و شب بخیری گفتم :)
°°°°°°°
و این گونه یه هفته ی پر ماجرا رو شروع کردن🙂
امیدوارم خوشتون اومده باشه🥲💗
۳۹.۴k
۲۸ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.