Love in two times( p1)
خندیدم و بغلش کردم
_خیلی خیلی دوستت دارم سباستین
+هیچی نمیتونه این لحظه شاد رو خراب کنه
سباستین در حال رانندگی بود و هوا کاملا آفتابی و عالی بود
شیشه ماشین رو دادم پایین و نفس عمیق کشیدم
*اوه خیلی تند رفتم بزار از اول بگم
خب من کیمیا ام یه دختر بیست و سه ساله
و البته همسرم سباستین، سباستین سی و چهار سالشه و تفاوت سنی زیادی داریم
ما واقعا عاشق هم هستیم
چطور آشنا شدیم؟اون مهندس بود و منم معمار و نقشه کش
اونجا باهم آشنا شدیم*
داشتم میگفتم
شیشه ماشین رو دادم پایین و از هوا لذت میبردم
مغازه بستنی فروشی مورد علاقمون رو که باهم میرفتیم رو دیدم و به سمت سباستین چرخیدم
_اینجارو نگ-
آخرین چیزی که دیدم صورت وحشت زده سباستین بود که به جلو نگاه میکرد و از گوشه چشمم ماشینی که به سرعتبه ما برخورد کرد دیدم
چشمام رو که باز کردم سباستین رو که کنار تخت بیمارستان که من روش خوابیدم دیدم
بلافاصله بعد از بیدار شدن من منو محکم بغل کرد و پرستار ها سریع گرفتنش و از من جدا کردنم
کمی بعد پرستار ها مارو تنها گذاشتن و سباستین لبام رو بوسید و پیشونی اش رو روی پیشونی ام فشار داد
لبام تکان نمیخورد، نمیتونستم حتی یه کلمه بگم
چشمام رو که بستم و دوباره باز کردم دیدم سباستین غرق در خون روی زمین داره صدام میکنه
شیء سردی رو روی گردنم حس کردم و مایع گرمی رو از گردنم حس کردم
چشمام رو به پایین هدایت کردم و خون رو دیدم و فریاد سباستین
+کیمیا!!
_داد ...نزن(با صدای آروم)
خوابیدم و وقتی بیدار شدم روی تخت بودم
به اطراف نگاه کردم
یادم نمیومد اینجا کجاست ولی آشنا بود
ایستادم و به سمت آینه ای که اونجا بود رفتم و با دیدن انعکاس آینه یه قدم عقب رفتم و قلبم تند تند میزد
_خیلی خیلی دوستت دارم سباستین
+هیچی نمیتونه این لحظه شاد رو خراب کنه
سباستین در حال رانندگی بود و هوا کاملا آفتابی و عالی بود
شیشه ماشین رو دادم پایین و نفس عمیق کشیدم
*اوه خیلی تند رفتم بزار از اول بگم
خب من کیمیا ام یه دختر بیست و سه ساله
و البته همسرم سباستین، سباستین سی و چهار سالشه و تفاوت سنی زیادی داریم
ما واقعا عاشق هم هستیم
چطور آشنا شدیم؟اون مهندس بود و منم معمار و نقشه کش
اونجا باهم آشنا شدیم*
داشتم میگفتم
شیشه ماشین رو دادم پایین و از هوا لذت میبردم
مغازه بستنی فروشی مورد علاقمون رو که باهم میرفتیم رو دیدم و به سمت سباستین چرخیدم
_اینجارو نگ-
آخرین چیزی که دیدم صورت وحشت زده سباستین بود که به جلو نگاه میکرد و از گوشه چشمم ماشینی که به سرعتبه ما برخورد کرد دیدم
چشمام رو که باز کردم سباستین رو که کنار تخت بیمارستان که من روش خوابیدم دیدم
بلافاصله بعد از بیدار شدن من منو محکم بغل کرد و پرستار ها سریع گرفتنش و از من جدا کردنم
کمی بعد پرستار ها مارو تنها گذاشتن و سباستین لبام رو بوسید و پیشونی اش رو روی پیشونی ام فشار داد
لبام تکان نمیخورد، نمیتونستم حتی یه کلمه بگم
چشمام رو که بستم و دوباره باز کردم دیدم سباستین غرق در خون روی زمین داره صدام میکنه
شیء سردی رو روی گردنم حس کردم و مایع گرمی رو از گردنم حس کردم
چشمام رو به پایین هدایت کردم و خون رو دیدم و فریاد سباستین
+کیمیا!!
_داد ...نزن(با صدای آروم)
خوابیدم و وقتی بیدار شدم روی تخت بودم
به اطراف نگاه کردم
یادم نمیومد اینجا کجاست ولی آشنا بود
ایستادم و به سمت آینه ای که اونجا بود رفتم و با دیدن انعکاس آینه یه قدم عقب رفتم و قلبم تند تند میزد
۱۸۸
۰۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.