باید میرفتیم ...
باید میرفتیم ...
همه ی مان می دانیم یک لحظه هایی را باید میرفتیم
از آن موقعیت، از آن مکانی که جای ما نبود، از رفتاری که در شأن ما نبود، از آدمی که آدم ما نبود.
اما نتوانستیم در لحظه تصمیمِ درست بگیریم، ماندیم.
شب را ماندیم همانجا که جای ما نبود، در رابطه ماندیم با آدمی که از آنِ ما نبود، در ادامه ی مکالمه ماندیم در بحثی که از جنس ما نبود.
لحظه ها مهم اند و گاهی مهم تر هم می شوند
ما اما می مانیم.
از همان لحظه، از همان آنی که نمی دانستیم همین الان برویم یا بمانیم، یا حتی می دانستیم اما ترسیدیم که اگر برویم چه می شود؟؟
این ما بودیم که ماندیم نه آن لحظه ها، رابطه ها، آدم ها.
ماندیم و دیدیم هیچ نمیشد اگر همان لحظه تصمیم می گرفتیم خودمان را از این رابطه، از این آدم، از این مکالمه بیرون بیاوریم.
ماندیم و دیدیم هیچ نمی شد، فقط زودتر تمام می شد.
فقط در لحظه از این تمام شدن ترسیده بودیم، اما تاثیری در نتیجه نداشت، چون همان موقع تمام شده بود، تمام شده بودیم. فقط دیرتر اعلام کردیم که دوست من این رابطه تمام است برای هردویمان و نه از همین حالا، که از همان شب که فلان شد این رابطه تمام شده بود.
آدمی است و ترسهایش، آدمی است و تصمیم هایش،
آدمی است و شجاعت هایش.
که بترسد، ولی شجاعانه دست به خطر بزند چون ازچیزی ته دلش مطمئن است.
مطمئن است که رفتن درست تر از ماندن است.
ترس اما انگار کودک درونمان را به گریه انداخته باشد که التماسمان کند بیشتر بمانیم.
ما ماندیم، اما رابطه ی مان نه! بالاخره دیر یا زود تمام شد.
همه ی مان مانده ایم میانه ی دوراهی رفتن و ماندن. همه ی مان تجربه ی انتخاب هر دو راه را داشته ایم.
حالا می دانم تصمیمهای شجاعانه را باید دوست داشته باشیم. خودِ شجاعمان را بیشتر.
👤 #مارال_مشکل_گشا
همه ی مان می دانیم یک لحظه هایی را باید میرفتیم
از آن موقعیت، از آن مکانی که جای ما نبود، از رفتاری که در شأن ما نبود، از آدمی که آدم ما نبود.
اما نتوانستیم در لحظه تصمیمِ درست بگیریم، ماندیم.
شب را ماندیم همانجا که جای ما نبود، در رابطه ماندیم با آدمی که از آنِ ما نبود، در ادامه ی مکالمه ماندیم در بحثی که از جنس ما نبود.
لحظه ها مهم اند و گاهی مهم تر هم می شوند
ما اما می مانیم.
از همان لحظه، از همان آنی که نمی دانستیم همین الان برویم یا بمانیم، یا حتی می دانستیم اما ترسیدیم که اگر برویم چه می شود؟؟
این ما بودیم که ماندیم نه آن لحظه ها، رابطه ها، آدم ها.
ماندیم و دیدیم هیچ نمیشد اگر همان لحظه تصمیم می گرفتیم خودمان را از این رابطه، از این آدم، از این مکالمه بیرون بیاوریم.
ماندیم و دیدیم هیچ نمی شد، فقط زودتر تمام می شد.
فقط در لحظه از این تمام شدن ترسیده بودیم، اما تاثیری در نتیجه نداشت، چون همان موقع تمام شده بود، تمام شده بودیم. فقط دیرتر اعلام کردیم که دوست من این رابطه تمام است برای هردویمان و نه از همین حالا، که از همان شب که فلان شد این رابطه تمام شده بود.
آدمی است و ترسهایش، آدمی است و تصمیم هایش،
آدمی است و شجاعت هایش.
که بترسد، ولی شجاعانه دست به خطر بزند چون ازچیزی ته دلش مطمئن است.
مطمئن است که رفتن درست تر از ماندن است.
ترس اما انگار کودک درونمان را به گریه انداخته باشد که التماسمان کند بیشتر بمانیم.
ما ماندیم، اما رابطه ی مان نه! بالاخره دیر یا زود تمام شد.
همه ی مان مانده ایم میانه ی دوراهی رفتن و ماندن. همه ی مان تجربه ی انتخاب هر دو راه را داشته ایم.
حالا می دانم تصمیمهای شجاعانه را باید دوست داشته باشیم. خودِ شجاعمان را بیشتر.
👤 #مارال_مشکل_گشا
۳.۵k
۲۴ شهریور ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۶۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.