رمان عشق برازنده من
پارت۲۰
در رو زدیم که یهو بابام در رو باز کرد اولش شکه شده بود که کوک دستمو گرفت که بابا اخماش تو هم رفت
پدر لیا: شما اینجا چیکار میکنین تو کی هستی؟؟
کوک: اقا میشه بیاییم تو همه چی رو واستون توضیح بدیمم🙂(توجه کنین تو این مدت کوک فارسی حرف زدن رو یاد گرفته)
داشتیم همینجوری حرف میزدیم جلو در که مامانم منو دید اومد بغلم کرد و گریه کرد
مامان لیا: دخترمم کجا بودی هان؟ میدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود
لیا: مامان احتمالا میدونی برای چی رفتم دیگ اره؟😏(با تمسخر)
مادر لیا: آر... اره دخترم بیا تو همه چی رو برات بگیمم و توضیح بدیمم
رفتیم داخل تعجب کردم کل چی داشتن که میخاستن بهم بگن یعنی؟؟
مادر لیا: ببین دخترم میدونم تو رو مجبور به چ کاری کردیم اما واقعا میگم متاسفم ببخشید دخترم بدون اینکه ازت بپرسیم ب این ازدواج راضی هستی یا ن دست ب همچین کاری زدیمم😔(با گریه و ناراحتی)
تعجب کردم نمیدونستم چی بگمم که پدرم یهو گفت.....
لایک و کامنتتت🙂😐🔪🔪🌚
در رو زدیم که یهو بابام در رو باز کرد اولش شکه شده بود که کوک دستمو گرفت که بابا اخماش تو هم رفت
پدر لیا: شما اینجا چیکار میکنین تو کی هستی؟؟
کوک: اقا میشه بیاییم تو همه چی رو واستون توضیح بدیمم🙂(توجه کنین تو این مدت کوک فارسی حرف زدن رو یاد گرفته)
داشتیم همینجوری حرف میزدیم جلو در که مامانم منو دید اومد بغلم کرد و گریه کرد
مامان لیا: دخترمم کجا بودی هان؟ میدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود
لیا: مامان احتمالا میدونی برای چی رفتم دیگ اره؟😏(با تمسخر)
مادر لیا: آر... اره دخترم بیا تو همه چی رو برات بگیمم و توضیح بدیمم
رفتیم داخل تعجب کردم کل چی داشتن که میخاستن بهم بگن یعنی؟؟
مادر لیا: ببین دخترم میدونم تو رو مجبور به چ کاری کردیم اما واقعا میگم متاسفم ببخشید دخترم بدون اینکه ازت بپرسیم ب این ازدواج راضی هستی یا ن دست ب همچین کاری زدیمم😔(با گریه و ناراحتی)
تعجب کردم نمیدونستم چی بگمم که پدرم یهو گفت.....
لایک و کامنتتت🙂😐🔪🔪🌚
۳۹.۳k
۱۷ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.