پرنسس من*
*کوک؟
برگشت سمتم و چیزی در گوش اون دختر زمزمه کرد و رفت بیرون..
_بله؟
*چه اتفاقی واسم افتاده؟
پوزخند محوی گوشه لبش نشست و گفت: یعنی نمیدونی؟
*یعنی چی؟
_من بودم خودمو زدم به موش مردگی؟
بغض کردم ولی نه من نباید خودمو ضعیف جلوه بدم...
*م..منن..من اصلا نمیدونم چی شد..
_که اینطور ؛
خواست بره بیرون که گفتم: نامزدیو بهم بزن
تو جاش وایساد ولی برنگشت..
که ایندفعه با ولوم بیشتری گفتم: فهمیدی چی گفتم؟
ویو کوک:
حالم خوش نبود حرفای یونجی هم داشت میرفت روی مخم خیلی داشتم کنترل میکردم خودمو تا وقتی که هویتش مشخص بشه و بندازمش بیرون...
واقعا چی فکر کرده بود با خودش ؟
که قراره باهاش ازدواج کنم؟
هه...
یهو در باز شد و هانول با چشمای اشکی دیدم لب زد:...
برگشت سمتم و چیزی در گوش اون دختر زمزمه کرد و رفت بیرون..
_بله؟
*چه اتفاقی واسم افتاده؟
پوزخند محوی گوشه لبش نشست و گفت: یعنی نمیدونی؟
*یعنی چی؟
_من بودم خودمو زدم به موش مردگی؟
بغض کردم ولی نه من نباید خودمو ضعیف جلوه بدم...
*م..منن..من اصلا نمیدونم چی شد..
_که اینطور ؛
خواست بره بیرون که گفتم: نامزدیو بهم بزن
تو جاش وایساد ولی برنگشت..
که ایندفعه با ولوم بیشتری گفتم: فهمیدی چی گفتم؟
ویو کوک:
حالم خوش نبود حرفای یونجی هم داشت میرفت روی مخم خیلی داشتم کنترل میکردم خودمو تا وقتی که هویتش مشخص بشه و بندازمش بیرون...
واقعا چی فکر کرده بود با خودش ؟
که قراره باهاش ازدواج کنم؟
هه...
یهو در باز شد و هانول با چشمای اشکی دیدم لب زد:...
۱۵۱
۱۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.