هانی بال پارت بیست چهارم
( اسلاید دوم لباس جونگکوک اسلاید سوم لباس ا.ت تو باغ )
اون روز روز خرکی بود.
جونگکوک با تهیونگ سر حرفاش با بابامون دعوا کرد کتک کاری
حتی سر من داد زد
درسته من باهاش قهرم چرا باید همیشه دعوام کنه
ولی تهیونگ اخلاقش نسبتا عوض شده بود باهام
گاهی دستی رو سرم میکشید و میرفت
نمیدونم چرا خجالت میکشم با این کارش
فردا شب*
جونگکوک ویو:
امشب میخوام به ا.ت اعتراف کنم بهش گفتم که عاشق یه دختر شدم..واقعا عاشقش شدم برام مهم نیست فکر کنه خواهر برادریم امشب بعد قبول کردن احساساتم حقیقت رو بهش میگم
فلش بک به چند ماه پیش*
گل رزای بنفش سیاه رو برداشتم و سمت اسانسور رفتم امروز قرار بود بریم کافه با ا.ت خوشحال بودم اومد بهم سر بزنه
که یهو بابا بهم زنگ زد
~بله بابا؟ خوبی؟
بابا : پسرم میخواستم یه چیزی رو بگم امروز در مورد ارث و میراث با وکیل حرف زدم
~ اوه دوتا شرکتات برای ا.ت دوتا و با این سه تاش من ، مشکلش کجاست ؟
~ا.ت دختر واقعیمون نیست فقط میتونه یدونه شرکت یا هیچی داشته باشه یدونه این خونه رو .. ...
گوشی از دستم افتاد
عصبی شدم یعنی چی ا.ت خواهر واقعی من نیست !!
گوشی سریع برداشتم
بابا: حرف میزنیم خونه. فعلا
اسانسور زدم و داشتم در مورد ساعت قرار رو تایید کنن
اسانسور باز کردم دیدم تهیونگ روبهرومه
پایان فلش بک*
پوفی گفتم و جلوی آینه دستی رو موهام کشیدم
قرارم با ا.ت پشت باغ عمارت بود تهیونگ برای یه هفته رفته سفر کاری.
با دست گل و شیرینی رفتم سمت پله ها که اجوما به شیک و پیک کردنم لبخند زد
رفتم سمت باغ و ا.ت رو دیدم . چه خوشگل بود..فاک با اون موهاش چشماش زیر غروب آفتاب میدرخشیدن لباس مشکی و استینای توریش تو دید بود
عصبی شدم چون لباسش باز بود ولی زیباییش نسبتاً عصبانیتمو کمتر میکرد لعنتی ..
وقتی منو دید لبخند زد
با گل رز های صورتی و سفید داشتم میرفتم سمتش که..
....
....
شرط ۳۵ تا لایک
۴۰ تا کامنت
( فلش بکه پارت دوم سومه خودم یادم نیست ولی فکر کنم بدونید)
اون روز روز خرکی بود.
جونگکوک با تهیونگ سر حرفاش با بابامون دعوا کرد کتک کاری
حتی سر من داد زد
درسته من باهاش قهرم چرا باید همیشه دعوام کنه
ولی تهیونگ اخلاقش نسبتا عوض شده بود باهام
گاهی دستی رو سرم میکشید و میرفت
نمیدونم چرا خجالت میکشم با این کارش
فردا شب*
جونگکوک ویو:
امشب میخوام به ا.ت اعتراف کنم بهش گفتم که عاشق یه دختر شدم..واقعا عاشقش شدم برام مهم نیست فکر کنه خواهر برادریم امشب بعد قبول کردن احساساتم حقیقت رو بهش میگم
فلش بک به چند ماه پیش*
گل رزای بنفش سیاه رو برداشتم و سمت اسانسور رفتم امروز قرار بود بریم کافه با ا.ت خوشحال بودم اومد بهم سر بزنه
که یهو بابا بهم زنگ زد
~بله بابا؟ خوبی؟
بابا : پسرم میخواستم یه چیزی رو بگم امروز در مورد ارث و میراث با وکیل حرف زدم
~ اوه دوتا شرکتات برای ا.ت دوتا و با این سه تاش من ، مشکلش کجاست ؟
~ا.ت دختر واقعیمون نیست فقط میتونه یدونه شرکت یا هیچی داشته باشه یدونه این خونه رو .. ...
گوشی از دستم افتاد
عصبی شدم یعنی چی ا.ت خواهر واقعی من نیست !!
گوشی سریع برداشتم
بابا: حرف میزنیم خونه. فعلا
اسانسور زدم و داشتم در مورد ساعت قرار رو تایید کنن
اسانسور باز کردم دیدم تهیونگ روبهرومه
پایان فلش بک*
پوفی گفتم و جلوی آینه دستی رو موهام کشیدم
قرارم با ا.ت پشت باغ عمارت بود تهیونگ برای یه هفته رفته سفر کاری.
با دست گل و شیرینی رفتم سمت پله ها که اجوما به شیک و پیک کردنم لبخند زد
رفتم سمت باغ و ا.ت رو دیدم . چه خوشگل بود..فاک با اون موهاش چشماش زیر غروب آفتاب میدرخشیدن لباس مشکی و استینای توریش تو دید بود
عصبی شدم چون لباسش باز بود ولی زیباییش نسبتاً عصبانیتمو کمتر میکرد لعنتی ..
وقتی منو دید لبخند زد
با گل رز های صورتی و سفید داشتم میرفتم سمتش که..
....
....
شرط ۳۵ تا لایک
۴۰ تا کامنت
( فلش بکه پارت دوم سومه خودم یادم نیست ولی فکر کنم بدونید)
۱۲.۱k
۱۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.