پارت۲ فیک۳ پارتی کوک
صدای داد پلیسا میومد صورتمونو پوشوندیم ک کوک یهو اسلحهرو از دستم گرف و ب دستم شکلیک کرد سعی کردم جیغ نزنم ولی خیلی درد داشت.کوک:باید جوری بنظر بیاد ک نتونی از خودت دفاع کنی.کشیدم ت بغلش و تفنگ گزاشت رو سرم.من:باشه نقشتو ف...فهمیدم و...ولی...عاههه...دستم.کوک:ببخشید باید طبیعی باشه خب.پلیسا ک صدای تیر شنیدن اومدن جلومون ک کوک داد زد:اگه بیاین جلو میکشمش.پلیسا رفتن عقب ک راه فرار پیدا کردیم(۱۲سال بعد)من:جینسا...جینسا بیا مدرست دیر شد.جینسا:اومدمممم.داشتم از خونه میرفتم ک عکسه خانوادگیمونو دیدیم من و کوک و جیسنا ۳سال گذشت دلم برای کوک تنگ شده.جینسا:مامان.من:عاه اره بیا بریم.نشستیم ت ماشین ک گفت:اوما...چرا از بابا طلاق گرفتی؟هیچوقت نگفتی.الان بگم بابات بهم خیانت کرده؟بابات ی رئیس مافیا دختر باز بود ک دور از چشمم قرار میزاشت؟.من:هنوز بچه ای.جینسا:یااا چرا نمیگی...نکنه برای شغله باباس؟...خودتم ی بانده دزدی بزرگ داشتیا.من:هی کی درباره شغله قدیمیم بهت گفته؟.جینسا:آخرین باری ک بابارو دیدم پدربزرگ گفتن.اروم خندیدم و گفتم:اون پیره مرد قلبه مهربونی داره ولی فراموشکاره.بابای کوک برعکسه خودش خیلی مهربون تره ولی خوده کوک فقط جلوی خودم ی ادمه کامل بود جز وقتای ک عصبی میشد کوچک ترین چیزی عصبیش میکرد حتی چند بار جینسا رو زد***از سره کار برگشتم و جینسا رو بردم کتابخونه یکی از دوستاش عاه خیلی خستم داشتم سمته ماشین میرفتم ک یکی دستمو کشید و پرتم کرد ت ی ماشین تا اومدم جیغ و داد کنم لبهای یکی رو رو لبام حص کردم یکم ک لبامو مک زد ازم جدا شد چی ن..ن با صدای لرزون اسمشو صدا زدم ک جواب داد:اره بیبی پدره واقعی جینسام.ن نمیتونه اون باشه.من:ا...از جونم چی میخوای.محکم گفت:دخترمو...جالبه...تا۱۲ سال پیش هیچکس ب پات نمیرسید...ولی الان حتی از زنه عادی هم ضعیف تر شدی.از روم بلند شد ک...
این پارت کم شد ول پارت بعد اوکیه
این پارت کم شد ول پارت بعد اوکیه
۱۵.۷k
۰۹ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.