صدایی از پشت خیمه های امام حسین(ع) به گوش رسید. صدای ابل
صدایی از پشت خیمه های امام حسین(ع) به گوش رسید. صدای ابلیس، صدای وسواس خنّاس، صدای «شمر» که میگفت: «خواهر زادگانِ ما کجایند؟» او اباالفضل و سه برادرش را صدا میزد. برای آنان امان نامه آورده بود.
عباس ابتدا اعتنایی نکرد و گوش به آن صدا نسپرد، چون صاحب صدا و هدف او را میدانست. امام حسین(ع) فرمود: برادرم عباس، هر چند او فاسق است، ولی جوابش را بده و ببین چه کار دارد.
عباس همراه سه برادر دیگرش از خیمه بیرون آمدند. شمر امان نامه ای را که از ابن زیاد، والی کوفه، برای آنان گرفته بود به عباس عرضه کرد و گفت: اگردست از حسین بکشید و به سوی ما بیایید جانتان در امان خواهد بود.
عباس، خشمگین از این همه گستاخی و پررویی، نگاهی غضب آلود به شمر افکند و بر سرش فریاد کشید:
«نفرین و خشم و لعنت خدا بر تو و بر «امان» تو! دستت شکسته باد ای بی آزرم پست! آیا از ما میخواهی که دست از یاری شریفترین مجاهد راه خدا، حسین پسر فاطمه برداریم و او را تنها گذاریم و طوق اطاعت و فرمانبرداری لعینان و فرومایگان را به گردن افکنیم؟ آیا برای ما امان می آوری درحالی که پسر رسول خدا را امانی نیست؟!»
شمر به آن سوی رفت، عباس بن علی هم به سوی امام آمد.
در این هنگام «زُهیر» به عباس گفت: میخواهی ماجرایی را برایت نقل کنم و سخنی را که خودم شنیده ام بازگویم؟
عباس گفت: بگو. آنگاه زهیر بن قین ماجرای درخواستِ علی(ع) از عقیل را در مورد معرّفی زنی از قبیلة شجاعان، که برای او فرزندی رشید و شجاع بیاورد، بازگو کرد و افزود: پدرت علی، تو را برای چنین روزی میخواست؛ مبادا امروز از یاری برادر و حمایت برادرانت کوتاهی کنی!
عباس پاسخ داد: ای زهیر، آیا در روزی این چنین، تو میخواهی به من روحیه بدهی و تشویقم کنی؟ به خدا سوگند، امروز چیزی نشان دهم که هرگز ندیده ای و حماسه ای بیافرینم که نشنیده ای...
و چه حماسه ی آفرید...
هنوز میون دشتی
به خیمه برنگشتی...
ولادت حضرت عباس (ع) مبارک🌹
عباس ابتدا اعتنایی نکرد و گوش به آن صدا نسپرد، چون صاحب صدا و هدف او را میدانست. امام حسین(ع) فرمود: برادرم عباس، هر چند او فاسق است، ولی جوابش را بده و ببین چه کار دارد.
عباس همراه سه برادر دیگرش از خیمه بیرون آمدند. شمر امان نامه ای را که از ابن زیاد، والی کوفه، برای آنان گرفته بود به عباس عرضه کرد و گفت: اگردست از حسین بکشید و به سوی ما بیایید جانتان در امان خواهد بود.
عباس، خشمگین از این همه گستاخی و پررویی، نگاهی غضب آلود به شمر افکند و بر سرش فریاد کشید:
«نفرین و خشم و لعنت خدا بر تو و بر «امان» تو! دستت شکسته باد ای بی آزرم پست! آیا از ما میخواهی که دست از یاری شریفترین مجاهد راه خدا، حسین پسر فاطمه برداریم و او را تنها گذاریم و طوق اطاعت و فرمانبرداری لعینان و فرومایگان را به گردن افکنیم؟ آیا برای ما امان می آوری درحالی که پسر رسول خدا را امانی نیست؟!»
شمر به آن سوی رفت، عباس بن علی هم به سوی امام آمد.
در این هنگام «زُهیر» به عباس گفت: میخواهی ماجرایی را برایت نقل کنم و سخنی را که خودم شنیده ام بازگویم؟
عباس گفت: بگو. آنگاه زهیر بن قین ماجرای درخواستِ علی(ع) از عقیل را در مورد معرّفی زنی از قبیلة شجاعان، که برای او فرزندی رشید و شجاع بیاورد، بازگو کرد و افزود: پدرت علی، تو را برای چنین روزی میخواست؛ مبادا امروز از یاری برادر و حمایت برادرانت کوتاهی کنی!
عباس پاسخ داد: ای زهیر، آیا در روزی این چنین، تو میخواهی به من روحیه بدهی و تشویقم کنی؟ به خدا سوگند، امروز چیزی نشان دهم که هرگز ندیده ای و حماسه ای بیافرینم که نشنیده ای...
و چه حماسه ی آفرید...
هنوز میون دشتی
به خیمه برنگشتی...
ولادت حضرت عباس (ع) مبارک🌹
۱.۱k
۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.