P29
(8 ماه بعد)
خیلی آروم رو تخت نشسته بودم و داشتم اخرین جلد کتاب خوردم کن (shatter me) که جیمین برام آورده بود رو میخوندم چون تو این مدت نمیتونستم زیاد فعالیت کنم و باید خیلی حواسم به خودم می بود از این فرصت استفاده کردم و کتاب ها رو خوندم اینم جلد آخره فکر کنم یه چند صفحه دیگه تموم شه از کتابش خوشم اومد از اون کتاباس که اخرش همه چی عوض میشه ، یه چند دقیقه ای به خوندن ادامه دادم که بالاخره کتاب تموم شد ، بستمش و گذاشتمش رو تخت و از اتاق رفتم بیرون ، خب این سرگرمی هم تموم شد فکر کنم دیگه کاری برای انجام دادن نداشته باشم ، جیسو هم عمارت نیست وگرنه میرفت پیش اون از وقتی با تهیونگ قرار میزاره اخلاقش بهتر شده دیگه لاتی حرف نمیزنه ، کمال هم نشین که میگن اینه ها واقعا خوش حالم که پسری مثل تهیونگ رو داره چون میدونم اون همیشه مواظبشه و تنهاش نمیزاره ، رفتم سمت آشپزخونه تا یه لیوان آب بخورم خانم پارکم تو آشپزخونه بود و با دیدن من گفت : چرا اومدی پایین بمون استراحت کن .
ا/ت : اومدم آب بخورم
یه لیوان آب ریخت و داد دستم ، لیوان رو به دهنم نزدیک کردم و خواستم آب بخورم اما یه چیزی توی خودم حس کردم که عجیب بود برای چند لحظه قطع شد اما بعدش درد عجیبی گرفتم که لیوان از دستم افتاد خورد شد ، از درد دستم رو به شکمم گرفتم و نشستم زمین که خانم پارک با حالت نگرانی پرسید : ا/ت ، ا/ت خوبی چی شد ؟
وقتی دید چیزی نمیگم دوید رفت و بلند داد زد : ارباب جیمین
جیمین هم با شنیدن صداش سریع اومد سمتش و گفت : چی شده آجوما
خانم پارک : ارباب جیمین ا/ت حالش بده
جیمین : ا/ت ؟
بعدم با صدای قدم های تندش فهمیدم که اومد سمتم و با دیدنم شونه هامو گرفت و گفت : ا/ت خوبی ؟
سرم رو به چپ راست تکون دادم ، اینقدر درد داشتم که دلم میخواست داد بزنم اما خودم رو با هزار بدبختی نگه داشتم وفقط به خودم می پیچیدم .
خانم پارک : ارباب چی شده ؟
جیمین : بچش داره بدنیا میاد
جیمین سریع بغلم کرد و از عمارت بردم بیرون بعدم دوید سمت ماشین خانم پارکم دنبال ما اومد ، وقتی نشستیم تو ماشین جیمین خیلی با سرعت ماشین رو روشن کرد و به نگهبان اشاره کرد تا در رو باز کنه ، بعدم خیلی سریع به سمت بیمارستان حرکت کرد
خیلی آروم رو تخت نشسته بودم و داشتم اخرین جلد کتاب خوردم کن (shatter me) که جیمین برام آورده بود رو میخوندم چون تو این مدت نمیتونستم زیاد فعالیت کنم و باید خیلی حواسم به خودم می بود از این فرصت استفاده کردم و کتاب ها رو خوندم اینم جلد آخره فکر کنم یه چند صفحه دیگه تموم شه از کتابش خوشم اومد از اون کتاباس که اخرش همه چی عوض میشه ، یه چند دقیقه ای به خوندن ادامه دادم که بالاخره کتاب تموم شد ، بستمش و گذاشتمش رو تخت و از اتاق رفتم بیرون ، خب این سرگرمی هم تموم شد فکر کنم دیگه کاری برای انجام دادن نداشته باشم ، جیسو هم عمارت نیست وگرنه میرفت پیش اون از وقتی با تهیونگ قرار میزاره اخلاقش بهتر شده دیگه لاتی حرف نمیزنه ، کمال هم نشین که میگن اینه ها واقعا خوش حالم که پسری مثل تهیونگ رو داره چون میدونم اون همیشه مواظبشه و تنهاش نمیزاره ، رفتم سمت آشپزخونه تا یه لیوان آب بخورم خانم پارکم تو آشپزخونه بود و با دیدن من گفت : چرا اومدی پایین بمون استراحت کن .
ا/ت : اومدم آب بخورم
یه لیوان آب ریخت و داد دستم ، لیوان رو به دهنم نزدیک کردم و خواستم آب بخورم اما یه چیزی توی خودم حس کردم که عجیب بود برای چند لحظه قطع شد اما بعدش درد عجیبی گرفتم که لیوان از دستم افتاد خورد شد ، از درد دستم رو به شکمم گرفتم و نشستم زمین که خانم پارک با حالت نگرانی پرسید : ا/ت ، ا/ت خوبی چی شد ؟
وقتی دید چیزی نمیگم دوید رفت و بلند داد زد : ارباب جیمین
جیمین هم با شنیدن صداش سریع اومد سمتش و گفت : چی شده آجوما
خانم پارک : ارباب جیمین ا/ت حالش بده
جیمین : ا/ت ؟
بعدم با صدای قدم های تندش فهمیدم که اومد سمتم و با دیدنم شونه هامو گرفت و گفت : ا/ت خوبی ؟
سرم رو به چپ راست تکون دادم ، اینقدر درد داشتم که دلم میخواست داد بزنم اما خودم رو با هزار بدبختی نگه داشتم وفقط به خودم می پیچیدم .
خانم پارک : ارباب چی شده ؟
جیمین : بچش داره بدنیا میاد
جیمین سریع بغلم کرد و از عمارت بردم بیرون بعدم دوید سمت ماشین خانم پارکم دنبال ما اومد ، وقتی نشستیم تو ماشین جیمین خیلی با سرعت ماشین رو روشن کرد و به نگهبان اشاره کرد تا در رو باز کنه ، بعدم خیلی سریع به سمت بیمارستان حرکت کرد
۲۸.۹k
۲۹ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.