فیک حانگ کوک(رفتار اشتباهی)پارت۱۳*
از زبان یور:
رفتم شرکت .امروز هیشکی حرئت نزدیک شدن رو بهم نداشت.
تق تق.
بیا
منشی:خانم اقای کیم تهیونگ برای الانیه ی مهمی که دارن سما و کلی از مدیران شرکت های مختلف رو دعوت کرده ولی رو دعوت نامه ی شما زده مهمان ویژه.
یور:باشه برو.ساعتش رو با ادرس رو برام بنویس بیار.
منشی:چشم
رفت بیرون امروز خیلی مار ریخته بود سرم حوصله ی مهمونی نداشتم.
مهمونی ساعت ۶ هست ساعت چهار نیم رفتم خونه و همون کارای همیشگی برای مهمونی رو کردم.
و راه افتادم برم مهمونی.رسیدم مثل همیشه سالن پر بود نیم ساعت بعد از شروع مهمونی کیم اومد.
کیم:میشه با من بیان وسط سالن.
یور:حتما
رفتیم وسط سالن.
کیم:همگی توجه کنید.
یهو زانو زد و یه چی از تو حیبش دراورد.
کیم :با من ازدواج می کنی؟
همون لخظه که اینو گفت کوک اومد جلو زدش و منو گرفت برد بیرون سالن و چسبوند به دیوار.
کوک:چرا کذاشتی ازت درخواست کنه؟هوم؟
یور:من چه می دونستم.
کوک:دوسش دارم؟
یور(سکوت)
کوک:اره یا نه.
یور:(سکوت)
کوک پس دوسش داری.
بغض کرد و گفت.
کوک:حالا که دوسش داری می رم برای همیشه از زندگیت می رم و پشتشو کرد و یه قدم برداشت که گفتم با صدایی اروم:
یور:نه..
کوک:چی؟
یور:نه .هنوزم تورو دوست دارم هنوزم وقتی می بینمت قلبم تند می زنه هپوزم وقتی می بینمت می خوام بغلت کنم.هنوزم توی بیشعور رو دوست دارم.(العان میری حلو و با گریه می زنی بهش)هنوزم تورو دوست دارت تو خر توی بامزه(با خنده و گریه)توی ناز ولی نمی تونم ببخشمت ببخشید.
و اومدم بیرون.
از زبان کوک:
رفتم بیرون که یکم قدم بزنم خوب شم.
از زبان یور:
رفتم دم پنجره کیم هم دیگه بروی خودش نیاورد .داشتم بیرون رو نگاه می کردم .که دیدم کوک رفت بیرون ولی یهو دیدم یه مرده با ماسک سیاه یه چاقو دراورد و رفت سمت کوک.
منم سریع دویدم خیلی سریع از پله ها رفتم پایین .جمعیت زیاد بود همرو حول می دادم تا بهش برسم.و از پشت بغلش کردم.
از زبان کوک:
اعصابم خورد بود دست خودم نبود هی گریه می کردم.داشتم می رفتم یهو دیدم یه نفر دستش رو دور کمرم حلقه کرد ترسیدم.برگشتم دیدم یور چشاسو خون گرفته و داره از دهنش خون میره.وتی یور چش شده خدای من عشقم.
کوک:یور عشقم چی شدی ؟یور صدامو میشنوی؟
یهو دیدم دستم خونیه فهمیدم از پشتش داره خون میره .
کوک:ببین نخواب تا برسیم بیمارستان.
بقلش کردم و هی باهاش خرف می زدم.و با تمام سرعت سمت بیمارستان می دویدم.
کوک:(با گریه)ببخشید یور .چشاتو نبند خب چشات رو باز نگهدار خب؟
بالاخره رسیدیم بیمارستان....
(یور بمیره یا زنده بمونن؟تو کامنتا بگین)اسلاید دوم هم لباس یور هست
رفتم شرکت .امروز هیشکی حرئت نزدیک شدن رو بهم نداشت.
تق تق.
بیا
منشی:خانم اقای کیم تهیونگ برای الانیه ی مهمی که دارن سما و کلی از مدیران شرکت های مختلف رو دعوت کرده ولی رو دعوت نامه ی شما زده مهمان ویژه.
یور:باشه برو.ساعتش رو با ادرس رو برام بنویس بیار.
منشی:چشم
رفت بیرون امروز خیلی مار ریخته بود سرم حوصله ی مهمونی نداشتم.
مهمونی ساعت ۶ هست ساعت چهار نیم رفتم خونه و همون کارای همیشگی برای مهمونی رو کردم.
و راه افتادم برم مهمونی.رسیدم مثل همیشه سالن پر بود نیم ساعت بعد از شروع مهمونی کیم اومد.
کیم:میشه با من بیان وسط سالن.
یور:حتما
رفتیم وسط سالن.
کیم:همگی توجه کنید.
یهو زانو زد و یه چی از تو حیبش دراورد.
کیم :با من ازدواج می کنی؟
همون لخظه که اینو گفت کوک اومد جلو زدش و منو گرفت برد بیرون سالن و چسبوند به دیوار.
کوک:چرا کذاشتی ازت درخواست کنه؟هوم؟
یور:من چه می دونستم.
کوک:دوسش دارم؟
یور(سکوت)
کوک:اره یا نه.
یور:(سکوت)
کوک پس دوسش داری.
بغض کرد و گفت.
کوک:حالا که دوسش داری می رم برای همیشه از زندگیت می رم و پشتشو کرد و یه قدم برداشت که گفتم با صدایی اروم:
یور:نه..
کوک:چی؟
یور:نه .هنوزم تورو دوست دارم هنوزم وقتی می بینمت قلبم تند می زنه هپوزم وقتی می بینمت می خوام بغلت کنم.هنوزم توی بیشعور رو دوست دارم.(العان میری حلو و با گریه می زنی بهش)هنوزم تورو دوست دارت تو خر توی بامزه(با خنده و گریه)توی ناز ولی نمی تونم ببخشمت ببخشید.
و اومدم بیرون.
از زبان کوک:
رفتم بیرون که یکم قدم بزنم خوب شم.
از زبان یور:
رفتم دم پنجره کیم هم دیگه بروی خودش نیاورد .داشتم بیرون رو نگاه می کردم .که دیدم کوک رفت بیرون ولی یهو دیدم یه مرده با ماسک سیاه یه چاقو دراورد و رفت سمت کوک.
منم سریع دویدم خیلی سریع از پله ها رفتم پایین .جمعیت زیاد بود همرو حول می دادم تا بهش برسم.و از پشت بغلش کردم.
از زبان کوک:
اعصابم خورد بود دست خودم نبود هی گریه می کردم.داشتم می رفتم یهو دیدم یه نفر دستش رو دور کمرم حلقه کرد ترسیدم.برگشتم دیدم یور چشاسو خون گرفته و داره از دهنش خون میره.وتی یور چش شده خدای من عشقم.
کوک:یور عشقم چی شدی ؟یور صدامو میشنوی؟
یهو دیدم دستم خونیه فهمیدم از پشتش داره خون میره .
کوک:ببین نخواب تا برسیم بیمارستان.
بقلش کردم و هی باهاش خرف می زدم.و با تمام سرعت سمت بیمارستان می دویدم.
کوک:(با گریه)ببخشید یور .چشاتو نبند خب چشات رو باز نگهدار خب؟
بالاخره رسیدیم بیمارستان....
(یور بمیره یا زنده بمونن؟تو کامنتا بگین)اسلاید دوم هم لباس یور هست
۶۲.۶k
۲۵ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.