پارت اخر
جیمبن: برو بخواب فردا روز بزرگیه باید استراحت کنی
ات: باشت شب بخیر
جیمین: شب بخیر
رفتم اتاقم که بعد از یمدت خوابم برد
(فردا)
صبح زود بیدار شدم دوش گرفتم و روتین پوستیمو انجام دادم و موهامو خشک کردم
(ارایشگاه)
ات: یه میکاپ لایت میخوام غلیظ نباشه
@چشم خانوم
شروع کردن میکاپ کردن یکیم داشت موهامو درست میکرد تقریبا سه ساعت داشتن موهامو درست میکردن چون موهام تا زیر باسنم بود بعد از اینکه کارشون تموم شد لباسمو پوشیدمو یونگی اومد دنبالم خیلی جاذاب لعنتی شده بود
ات: چه جذاب شدی مستر
یونگی: تو خوشگل تر شدز بیبی
رلتیم سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم سمت سالن
یونگی: بریم
ات: نفس عمیق... بریم
پیاده شدیم دستمونو تو دست هم حلقه کردیم و وارد سالن شدیم که همه برامون دست میزدن رفتیم نشستیم که حاجیه اومد (جوون حاجیه)
حاجی: خانوم پارک ات ایا حاظرید تا اخر عمر با اقای مین یونگی در تمام خوشی و غم شریک باشید؟
ات: بلههه
جاجی: میتونید همو ببوسید
یونگی صورتشو بهم نزدیک کرد و محکم لبمو بوسید و منم دستمو دور گردنش حلقه کردمو همکاری کردم متوجه شدم شدم که سوجون و یونجین مثل دیوونه ها دارن جیغ میزنن و یچیزای نامفهومی میگن یعنی تو عروسیمم نمیتونن ابرومو نبرننن
بعد از بوسه داشتیم میرقصیدیم که خسته شدیم نشستیم جیمین اومد پیشمون
جیمین: خب مبارکه دیگه
بغلم کرد منم بغلش کردم
جیمین: یونگی از خواهرم مراقبت کنیاا
یونگی: خیالت راحت
جیهوپ: داداشمون داماد شدههه
جین: حالا دیگه زنت واست غذا میپزه من نمیپزم
نامی: باثرم نمیشه لباس دامادیته
شوگا: خب بالاخره که قرار بود ازدواج کنم یجوری حرف میزنین انگار مامانو باباو داداشمین
جیهوپ: اصلا هستیم... راستی ات قراره مختو بخوره فکر کنم
ات: یاا من زیاد حرف نمیزنم فقط انموقع ترمز بریده بودم
جیهوپ: هرچی تو بگی
سوجوو: ابجی جان عروس شدهههه
یونجین: مبارکههه
جه مین: دیگه نمیتونیم بریم مردم ازاری
لیسا: ات نمیتونه این دردو تحمل کنه
ات: شما چه فکری در مورد من کردیین؟ مگه من مردم ازارم
سوجون: نه اصلا (تمسخر)
ات: خودتو مسخره کن... روز عروسیم نت. نستین ابرومو نبرین
سوجون: خنده
رفتن نشستن
عروسی تموم شد و ماهم رفتیم خونه ی خودمون لوازممو از شب قبل برده بودم
(چند سال بعد)
چند سال از ازدواج منو یونگی میگذره و ما همو خیللییی میدوستیم چون نمیتونستم بچه دار شم یه دختر خوشگل به اسم ایو به فرزندی گرفتیمو مثل بچه ی خودمون ازش مراقبت میکنیم
ایو: مامانی بابا کی میاد
ات: الان دیگه کم کم میاد عزیز مامان
یونگی: سلام به همه
ایو: بابایییی
یونگی: بیا بغلم دختر خوشگلم
ات: یاا پسمن چی
یونگی: شما که جای خود داری
یه بوسه رو گونم زد
یونگی: گشنمه
ات: شام حاظره الانمیارم
یوتگی: منم میام کمک
ایو: مامان امروز به دایی جیمینو عمو جیهوپ میگین بیان
ات و یونگی: باشه عسلم
پایان 💕
وبه خوبی و خوشی زندگی کردن
حالا عروسیشونو مثل ادم تبریک بگین
از این به بعد خودمو ثانا مینوییم *
ثانا: مبارکه ایشالله به پای هم پیییر شین
ات: مرسی ادمین جان حالا برو زنگ بزنم جیمین بیاد
ثانا: باشه حالا بی تربیت حداقل یمیمی تر باش
یونگی: چیزی به زن من نگو
ثانا: چشم مستر یونگی
همین دیگه تموم شد
ات: باشت شب بخیر
جیمین: شب بخیر
رفتم اتاقم که بعد از یمدت خوابم برد
(فردا)
صبح زود بیدار شدم دوش گرفتم و روتین پوستیمو انجام دادم و موهامو خشک کردم
(ارایشگاه)
ات: یه میکاپ لایت میخوام غلیظ نباشه
@چشم خانوم
شروع کردن میکاپ کردن یکیم داشت موهامو درست میکرد تقریبا سه ساعت داشتن موهامو درست میکردن چون موهام تا زیر باسنم بود بعد از اینکه کارشون تموم شد لباسمو پوشیدمو یونگی اومد دنبالم خیلی جاذاب لعنتی شده بود
ات: چه جذاب شدی مستر
یونگی: تو خوشگل تر شدز بیبی
رلتیم سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم سمت سالن
یونگی: بریم
ات: نفس عمیق... بریم
پیاده شدیم دستمونو تو دست هم حلقه کردیم و وارد سالن شدیم که همه برامون دست میزدن رفتیم نشستیم که حاجیه اومد (جوون حاجیه)
حاجی: خانوم پارک ات ایا حاظرید تا اخر عمر با اقای مین یونگی در تمام خوشی و غم شریک باشید؟
ات: بلههه
جاجی: میتونید همو ببوسید
یونگی صورتشو بهم نزدیک کرد و محکم لبمو بوسید و منم دستمو دور گردنش حلقه کردمو همکاری کردم متوجه شدم شدم که سوجون و یونجین مثل دیوونه ها دارن جیغ میزنن و یچیزای نامفهومی میگن یعنی تو عروسیمم نمیتونن ابرومو نبرننن
بعد از بوسه داشتیم میرقصیدیم که خسته شدیم نشستیم جیمین اومد پیشمون
جیمین: خب مبارکه دیگه
بغلم کرد منم بغلش کردم
جیمین: یونگی از خواهرم مراقبت کنیاا
یونگی: خیالت راحت
جیهوپ: داداشمون داماد شدههه
جین: حالا دیگه زنت واست غذا میپزه من نمیپزم
نامی: باثرم نمیشه لباس دامادیته
شوگا: خب بالاخره که قرار بود ازدواج کنم یجوری حرف میزنین انگار مامانو باباو داداشمین
جیهوپ: اصلا هستیم... راستی ات قراره مختو بخوره فکر کنم
ات: یاا من زیاد حرف نمیزنم فقط انموقع ترمز بریده بودم
جیهوپ: هرچی تو بگی
سوجوو: ابجی جان عروس شدهههه
یونجین: مبارکههه
جه مین: دیگه نمیتونیم بریم مردم ازاری
لیسا: ات نمیتونه این دردو تحمل کنه
ات: شما چه فکری در مورد من کردیین؟ مگه من مردم ازارم
سوجون: نه اصلا (تمسخر)
ات: خودتو مسخره کن... روز عروسیم نت. نستین ابرومو نبرین
سوجون: خنده
رفتن نشستن
عروسی تموم شد و ماهم رفتیم خونه ی خودمون لوازممو از شب قبل برده بودم
(چند سال بعد)
چند سال از ازدواج منو یونگی میگذره و ما همو خیللییی میدوستیم چون نمیتونستم بچه دار شم یه دختر خوشگل به اسم ایو به فرزندی گرفتیمو مثل بچه ی خودمون ازش مراقبت میکنیم
ایو: مامانی بابا کی میاد
ات: الان دیگه کم کم میاد عزیز مامان
یونگی: سلام به همه
ایو: بابایییی
یونگی: بیا بغلم دختر خوشگلم
ات: یاا پسمن چی
یونگی: شما که جای خود داری
یه بوسه رو گونم زد
یونگی: گشنمه
ات: شام حاظره الانمیارم
یوتگی: منم میام کمک
ایو: مامان امروز به دایی جیمینو عمو جیهوپ میگین بیان
ات و یونگی: باشه عسلم
پایان 💕
وبه خوبی و خوشی زندگی کردن
حالا عروسیشونو مثل ادم تبریک بگین
از این به بعد خودمو ثانا مینوییم *
ثانا: مبارکه ایشالله به پای هم پیییر شین
ات: مرسی ادمین جان حالا برو زنگ بزنم جیمین بیاد
ثانا: باشه حالا بی تربیت حداقل یمیمی تر باش
یونگی: چیزی به زن من نگو
ثانا: چشم مستر یونگی
همین دیگه تموم شد
۱۹.۰k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.