mysterious p5
چرخید،اندازه یه بند انگشت با صورتش فاصله داشت و به خوبی می تونست نفس های داغ و هرمی شکلش رو حس کنه
" هر جا بری قراره به زودی اخراجت کنن!" teahyung
سرش رو کمی عقب برد،تند تند نفس می کشید و از زیر پیراهن هیجان توی وجودش پیدا بود .
" برو گمشو اون طرف مرتیکه !" Lidia
نچی نچی کرد و مماس تنش شد
" آدم که با اربابش اینطوری حرف نمیزنه ؟!" teahyung
خندید و وقتش بود بفهمه داره با کی بازی میکنه
دستش رو دور گردنش حلقه کرد و روی صورتش پچ زد
" شیطان کفشای منو واکس میزنه تو کجای کاری کیم؟"Lidia
لیسی به لب های خشکش زد و کمرش رو ول کرد،دکمه هاش رو باز کرد تا راه تنفسش باز بشه
لعنت،نزدیک بود ببوستش!
"میخوام از همین الان شروع کنی، آهنگ واسه عصر و هر شب یه داستان که کسل کننده نباشه!" teahyung
چشماش گشاد شد
" نویسنده ها هم به این سرعت نمیتونن کتابو تموم کنن من چطوری توی یک روز برات داستان بنویسم" Lidia
نیشخند زد و برگشت
" این دیگه مشکل خودته " teahyung
_ عصر _
روی مبل لش کرد،گوشیش رو کنار گذاشت و با پیچیدن صدای بهشتی لیدیا توی کل عمارت چشماش رو بست .
لبخند گوشه لبش جا کرد، لیوان مشروب از روی لبش کنار رفت و کم کم به حالت خواب فرو رفت
نیمی از پلک هاش رو باز کرد،لباس توی تنش فوق العاده بود یا شایدم خودش؟!
از جا بلند شد،با بلند شدن تهیونگ از خواندن دست برداشت و حرکاتش رو دنبال کرد .
مچ دستش اسیر شد و به اجبار از جاش بلند شد ، همراهش هم قدم شد و با رسیدن به اتاقی که در خاکستری رنگی داشت مچ دستش آزاد شد
" برو داخل ، وقت قصه اس " teahyung
اخمی حوالش کرد و در رو باز کرد ،وارد شد و مشغول آنالیز اتاق شد؛به عنوان یه پسر تنها خیلی تمیز و مرتب بود،خیلی ! چشمش به قاب عکس روی عسلی خورد و سمتش رفت ؛
سمتش رفت و قبل از اینکه واضح ببینه مچش کشیده شد
برگشت و با دیدن چهره عصبی مرد مقابلش آبرویی بالا انداخت
اشاره ای به گوشه تخت کرد و مچش رو ول کرد
" هر جا بری قراره به زودی اخراجت کنن!" teahyung
سرش رو کمی عقب برد،تند تند نفس می کشید و از زیر پیراهن هیجان توی وجودش پیدا بود .
" برو گمشو اون طرف مرتیکه !" Lidia
نچی نچی کرد و مماس تنش شد
" آدم که با اربابش اینطوری حرف نمیزنه ؟!" teahyung
خندید و وقتش بود بفهمه داره با کی بازی میکنه
دستش رو دور گردنش حلقه کرد و روی صورتش پچ زد
" شیطان کفشای منو واکس میزنه تو کجای کاری کیم؟"Lidia
لیسی به لب های خشکش زد و کمرش رو ول کرد،دکمه هاش رو باز کرد تا راه تنفسش باز بشه
لعنت،نزدیک بود ببوستش!
"میخوام از همین الان شروع کنی، آهنگ واسه عصر و هر شب یه داستان که کسل کننده نباشه!" teahyung
چشماش گشاد شد
" نویسنده ها هم به این سرعت نمیتونن کتابو تموم کنن من چطوری توی یک روز برات داستان بنویسم" Lidia
نیشخند زد و برگشت
" این دیگه مشکل خودته " teahyung
_ عصر _
روی مبل لش کرد،گوشیش رو کنار گذاشت و با پیچیدن صدای بهشتی لیدیا توی کل عمارت چشماش رو بست .
لبخند گوشه لبش جا کرد، لیوان مشروب از روی لبش کنار رفت و کم کم به حالت خواب فرو رفت
نیمی از پلک هاش رو باز کرد،لباس توی تنش فوق العاده بود یا شایدم خودش؟!
از جا بلند شد،با بلند شدن تهیونگ از خواندن دست برداشت و حرکاتش رو دنبال کرد .
مچ دستش اسیر شد و به اجبار از جاش بلند شد ، همراهش هم قدم شد و با رسیدن به اتاقی که در خاکستری رنگی داشت مچ دستش آزاد شد
" برو داخل ، وقت قصه اس " teahyung
اخمی حوالش کرد و در رو باز کرد ،وارد شد و مشغول آنالیز اتاق شد؛به عنوان یه پسر تنها خیلی تمیز و مرتب بود،خیلی ! چشمش به قاب عکس روی عسلی خورد و سمتش رفت ؛
سمتش رفت و قبل از اینکه واضح ببینه مچش کشیده شد
برگشت و با دیدن چهره عصبی مرد مقابلش آبرویی بالا انداخت
اشاره ای به گوشه تخت کرد و مچش رو ول کرد
۳۸.۰k
۰۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.