فیک قرار تصادفی من باعشق زندگیم.
«پارت:۱۵»
با مشت میکوبیدم به در آسانسور و داد میزدم لعنتی و باز کنید.
زنگ آسانسور و فشار میدادم و مشت میکوبیدم.
خیلی ترسیده بودم.
رنگم مثل گچ دیوار سفید شده بود.
نفسم داشت میرفت خیلی تپش قلب گرفته بودم.
تهیونگ: یا سوآه نفس بکش چیزی نیست الان میان راه میندازن آسانسورو.
سوآه: حرف نزن خفه شو....اگه نفهمن چی؟
تهیونگ: با داد و بیدادای تو و مشت کوبیدنات الان کل ساختمون فهمیدن.
بغض کردم عجیب بود.
دوباره داشتم داد میزدم که محکم از پشت بغلم کرد.
خفه شدم.
نمیدونم چرا دیگه داد نزدم.
آرامشی بهم میداد که انگار نه انگار تو آسانسور گیر افتاده بودیم.
چند دقیقه ساکت بودم و بعد تهیونگ منو سمت خودش برگردوند و به صورتم نگاه کرد.
تهیونگ: بهتری؟
سوآه: ا...اره
پیشونیم و بوسید و محکمتر بغلم کرد.
تهیونگ: دیگه تا من پیشتم هیچوقت نترس. بدون کنارتم.
چم شده بود؟ که فقط چشمامو بستم و حرفاشو تو ذهنم تکرار میکردم.
بوی عطرش کل فضا رو پر کرده بود.
داشتم آروم میشدم که یهو آسانسور راه افتاد و درش باز شد.
از خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم.
اما فشارم افتاده بود.
اومدیم بریم بیرون که یهو همه چی تیره و تار شد و دیگه چیزی متوجه نشدم.
تهیونگ: س...سوآهههههههههههه (باداد)
براید استایل بغلم کردو برد طرف ماشینش.
گذاشتم داخل ماشین و راه افتاد.
بردم به یه بیمارستان.
بعد نیم ساعت چشمام و یواش یواش باز کردم.
سوآه: آه سرم! اینجا کجاست؟
تهیونگ و دیدم که از در اومد تو و تا منو دید لبخند زد و اومد سمتم.
تهیونگ: به هوش اومدی؟ خوبی.
سوآه: اره خوبم ، اینجا چه خبره؟
تهیونگ: از هوش رفتی بخاطر افت فشار.
سوآه: میخوام برم خونم.
تهیونگ: باید سرمت تموم بشه. بعدشم نمیزارم بری خونه خودت اومد و رفتی و دوباره حالت بد شد.
اومدم حرف بزنم که دکتر اومد.
توی سرمم یه آمپول زد.
دکتر: خانم یون داخل خونه استراحت کنید و شما آقای کیم بودید؟
تهیونگ: بله.
دکتر: شما هم تشریف بیارید برای امضای برگه ها.
تهیونگ رفت و بعد چند دقیقه اومد و منم سرمم تموم شده بود.
رفتیم بیرون و نشستم تو ماشینش.
سرمو به پنجره تکیه دادم و چشامو بستم که خوابم برد.
(نظربدید چطوره💜💙)
با مشت میکوبیدم به در آسانسور و داد میزدم لعنتی و باز کنید.
زنگ آسانسور و فشار میدادم و مشت میکوبیدم.
خیلی ترسیده بودم.
رنگم مثل گچ دیوار سفید شده بود.
نفسم داشت میرفت خیلی تپش قلب گرفته بودم.
تهیونگ: یا سوآه نفس بکش چیزی نیست الان میان راه میندازن آسانسورو.
سوآه: حرف نزن خفه شو....اگه نفهمن چی؟
تهیونگ: با داد و بیدادای تو و مشت کوبیدنات الان کل ساختمون فهمیدن.
بغض کردم عجیب بود.
دوباره داشتم داد میزدم که محکم از پشت بغلم کرد.
خفه شدم.
نمیدونم چرا دیگه داد نزدم.
آرامشی بهم میداد که انگار نه انگار تو آسانسور گیر افتاده بودیم.
چند دقیقه ساکت بودم و بعد تهیونگ منو سمت خودش برگردوند و به صورتم نگاه کرد.
تهیونگ: بهتری؟
سوآه: ا...اره
پیشونیم و بوسید و محکمتر بغلم کرد.
تهیونگ: دیگه تا من پیشتم هیچوقت نترس. بدون کنارتم.
چم شده بود؟ که فقط چشمامو بستم و حرفاشو تو ذهنم تکرار میکردم.
بوی عطرش کل فضا رو پر کرده بود.
داشتم آروم میشدم که یهو آسانسور راه افتاد و درش باز شد.
از خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم.
اما فشارم افتاده بود.
اومدیم بریم بیرون که یهو همه چی تیره و تار شد و دیگه چیزی متوجه نشدم.
تهیونگ: س...سوآهههههههههههه (باداد)
براید استایل بغلم کردو برد طرف ماشینش.
گذاشتم داخل ماشین و راه افتاد.
بردم به یه بیمارستان.
بعد نیم ساعت چشمام و یواش یواش باز کردم.
سوآه: آه سرم! اینجا کجاست؟
تهیونگ و دیدم که از در اومد تو و تا منو دید لبخند زد و اومد سمتم.
تهیونگ: به هوش اومدی؟ خوبی.
سوآه: اره خوبم ، اینجا چه خبره؟
تهیونگ: از هوش رفتی بخاطر افت فشار.
سوآه: میخوام برم خونم.
تهیونگ: باید سرمت تموم بشه. بعدشم نمیزارم بری خونه خودت اومد و رفتی و دوباره حالت بد شد.
اومدم حرف بزنم که دکتر اومد.
توی سرمم یه آمپول زد.
دکتر: خانم یون داخل خونه استراحت کنید و شما آقای کیم بودید؟
تهیونگ: بله.
دکتر: شما هم تشریف بیارید برای امضای برگه ها.
تهیونگ رفت و بعد چند دقیقه اومد و منم سرمم تموم شده بود.
رفتیم بیرون و نشستم تو ماشینش.
سرمو به پنجره تکیه دادم و چشامو بستم که خوابم برد.
(نظربدید چطوره💜💙)
۶.۹k
۱۳ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.