دشمن دوست داشتنی من
اسم:دشمن دوست داشتنی من
ژانر.مافیا، اسمات
شخصیت ها:یونگی، ا.ت
ویو یونگی
با صدای کفشها پاشنه بلندش که اغواگرانه داشت به من نزدیک میشد سرم رو بلند کردم.
همه ازین صدا ترس داشتن، درسته یه دختر بود ولی کارا ترسناکی انجام میداد و جون آدما براش مثل باد هوا بود.وقتی که بهم رسید با چشما سردش نگام کرد
ا.ت.خب؟ شنیدم قرار پول زیادی سر مشروبام بدی...میدونی که اونا خاصن پس....
یونگی.هر چقدر که تو بگی
ا.ت.اووو...که اینطور...من میگم(یه قیمتی)
زیر لبم رو خاروندم و فکر کردم.ارزش داشت؟ اینکه اون رو به خودم نزدیک تر کنم، کاری رو پیش میبرد؟ ینی میشد با اینکار به عشق قدیمیم تنها عشق زندگیم برسم
ا.ت.جناب مین مثل اینکه رقم بالایی گفتم، نه؟
سری تکون دادم
یونگی.قبوله...من میخرمشون
از تعجب ابروهاش رفتند بالا.خب پول کمی نبود، اماارزشش رو داشت
خم شدم و دستام رو توهم قفل کردم
یونگی.آره تعجبم داره..ولی من هرکسی نیستم که نتونم از پسش بر بیام..پس...فردا...اون رستورانی که خوب میشناسی
سرش رو تکون داد و رفت
من ا.ت رو از تو همون رستوران شناختم...رستورانی که متهم شدم به قتل...قتل پدر ا.ت .ازونجا بود که ازم متنفر شد اما من پدر اون رو نکشته بودم.جمله ای که اونروز ا.ت بهم گفت رو خوب یادمه
ا.ت.کاری میکنم که تنها رقیبت و دشمنت تو دنیا مافیا من باشم
و الان اون روز رسیده.تبدیل به کسی شده که تمام دنیا هم اسمش رو نمیتونه بکشه، قبلا فقط این من بودم.
از سر جام بلند شدم و رفتم خونه.
ویو ا.ت.
این پسر....چی تو سرش بود...نکنه فک کرده میتونم ببخشمش...هه عمرا.
تو تختم نشسته بودم و فکر میکردم
چرا تو اون رستوران...اون آدم ترسناکی نباید دست کمش بگیرم.اه خسته شدم، برای امروز دیگه بسه.
چراغم رو خاموش کردم تو لحافم فرو رفتم.
........
صبح باید برای کاری به یک بار میرفتم و بعد از اون برای ناهار به رستورانی که یونگی گفت
مثل همیشه تیپ مشکی.(اسلاید 2)موها باز و بلندم رو مرتب کردم و سوار ماشینم شدم.و راه افتادم
.......
وارد رستوران شدم.چشم گردوندم تا پیداش کنم.نشسته بود و یه پاش رو اون یکی بود.جام شرابش رو به دست گرفته بود و جرعه جرعه ازش مینوشید.
این....صدا قلبم بود.....اه لعنتی.....تو این چند سال خفش کرده بودم.حالا اون دوباره پیداش شده و...
مثل اینکه منو دید.آروم سمتش قدم برداشتم
یونگی.او ا.ت شی(خانم)اومدی
ا.ت.میبینی که جلوت وایسادم
یونگی.بهتر نیس با مشتریت یکم ملایم تر باشی
ا.ت.درسته ولی......با تو نه
صندلی رو برام کشیدن عقب و من نشستم
یونگی.استیک سفارش دادم
ا.ت.چییی تو که میدونی من از گوشت متنفرم
یونگی.این با گوشت مرغه
چیزی نگفتم، اه ضایع شدم
ا.ت.به هرحال من سر معامله چیزی نمیخورم
شونه ای انداخت بالا
از تو کیف چرمم قرار داد رو در آوردم و روان نویس رو گذاشتم روش
ا.ت.تمام شرایط رو بخون.بعدا دبه در نیاری
با عصبانیت گفت
یونگی.من همچین آدمی نیسم
برگه رو با خشونت برداشت و خوند.و بلافاصله امضا کرد
برای پارت بعدی 3 لایک
و 2 کامنت
(1پارتی هست ولی چون مقدارش زیاده کردمش 3 پارتی یا 2)
بایی
ژانر.مافیا، اسمات
شخصیت ها:یونگی، ا.ت
ویو یونگی
با صدای کفشها پاشنه بلندش که اغواگرانه داشت به من نزدیک میشد سرم رو بلند کردم.
همه ازین صدا ترس داشتن، درسته یه دختر بود ولی کارا ترسناکی انجام میداد و جون آدما براش مثل باد هوا بود.وقتی که بهم رسید با چشما سردش نگام کرد
ا.ت.خب؟ شنیدم قرار پول زیادی سر مشروبام بدی...میدونی که اونا خاصن پس....
یونگی.هر چقدر که تو بگی
ا.ت.اووو...که اینطور...من میگم(یه قیمتی)
زیر لبم رو خاروندم و فکر کردم.ارزش داشت؟ اینکه اون رو به خودم نزدیک تر کنم، کاری رو پیش میبرد؟ ینی میشد با اینکار به عشق قدیمیم تنها عشق زندگیم برسم
ا.ت.جناب مین مثل اینکه رقم بالایی گفتم، نه؟
سری تکون دادم
یونگی.قبوله...من میخرمشون
از تعجب ابروهاش رفتند بالا.خب پول کمی نبود، اماارزشش رو داشت
خم شدم و دستام رو توهم قفل کردم
یونگی.آره تعجبم داره..ولی من هرکسی نیستم که نتونم از پسش بر بیام..پس...فردا...اون رستورانی که خوب میشناسی
سرش رو تکون داد و رفت
من ا.ت رو از تو همون رستوران شناختم...رستورانی که متهم شدم به قتل...قتل پدر ا.ت .ازونجا بود که ازم متنفر شد اما من پدر اون رو نکشته بودم.جمله ای که اونروز ا.ت بهم گفت رو خوب یادمه
ا.ت.کاری میکنم که تنها رقیبت و دشمنت تو دنیا مافیا من باشم
و الان اون روز رسیده.تبدیل به کسی شده که تمام دنیا هم اسمش رو نمیتونه بکشه، قبلا فقط این من بودم.
از سر جام بلند شدم و رفتم خونه.
ویو ا.ت.
این پسر....چی تو سرش بود...نکنه فک کرده میتونم ببخشمش...هه عمرا.
تو تختم نشسته بودم و فکر میکردم
چرا تو اون رستوران...اون آدم ترسناکی نباید دست کمش بگیرم.اه خسته شدم، برای امروز دیگه بسه.
چراغم رو خاموش کردم تو لحافم فرو رفتم.
........
صبح باید برای کاری به یک بار میرفتم و بعد از اون برای ناهار به رستورانی که یونگی گفت
مثل همیشه تیپ مشکی.(اسلاید 2)موها باز و بلندم رو مرتب کردم و سوار ماشینم شدم.و راه افتادم
.......
وارد رستوران شدم.چشم گردوندم تا پیداش کنم.نشسته بود و یه پاش رو اون یکی بود.جام شرابش رو به دست گرفته بود و جرعه جرعه ازش مینوشید.
این....صدا قلبم بود.....اه لعنتی.....تو این چند سال خفش کرده بودم.حالا اون دوباره پیداش شده و...
مثل اینکه منو دید.آروم سمتش قدم برداشتم
یونگی.او ا.ت شی(خانم)اومدی
ا.ت.میبینی که جلوت وایسادم
یونگی.بهتر نیس با مشتریت یکم ملایم تر باشی
ا.ت.درسته ولی......با تو نه
صندلی رو برام کشیدن عقب و من نشستم
یونگی.استیک سفارش دادم
ا.ت.چییی تو که میدونی من از گوشت متنفرم
یونگی.این با گوشت مرغه
چیزی نگفتم، اه ضایع شدم
ا.ت.به هرحال من سر معامله چیزی نمیخورم
شونه ای انداخت بالا
از تو کیف چرمم قرار داد رو در آوردم و روان نویس رو گذاشتم روش
ا.ت.تمام شرایط رو بخون.بعدا دبه در نیاری
با عصبانیت گفت
یونگی.من همچین آدمی نیسم
برگه رو با خشونت برداشت و خوند.و بلافاصله امضا کرد
برای پارت بعدی 3 لایک
و 2 کامنت
(1پارتی هست ولی چون مقدارش زیاده کردمش 3 پارتی یا 2)
بایی
۲.۴k
۲۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.