بابا:بچه ها بس کنید. اومدیم همدیگرو ببینیم. بزارین چند سا
بابا:بچه ها بس کنید. اومدیم همدیگرو ببینیم. بزارین چند ساعت از اومدن کوک بگذره بعد شروع کنید*لبخند*
-خجالت بکشین*منظور ته و جین*
2 ساعت بعد
+داشتیم شام میخوردیم. تهجین خیلی تکون میخورد. انگار میخواست از بغل ماریا بره پایین
ماریا:عهه بس کن دیگه یه جا وایسا*کمی عصبی*
$بدش من
...
تهجین یه جا واینمیستاد
$یه لحظه وایسا پسر
تهجین اروم میشه
$کجا میخوای بری؟
تهجین:پاین
$پایین؟
تهجین:آله
تهیونگ تهجین رو میزاره روی زمین. تهجین میز رو دور میزنه و میره سمت کوک و یونا
-آ آ ببین کی اومده*لبخند*
+اینجا چیکار میکنی کوچولو؟*لبخند*
کوک و یونا هردو برگشته بودن سمت تهجین
-تهجین دستاشو سمت من گرفت و بازو بسته کرد
+آخی میخواد بغلش کنی*لبخند*
-اره؟ *لبخند و یه ابرو بالا*
تهجین رو بغلش کردم و گذاشتمش رو پام.
-خب خب چی میخوری؟
تهجین:دیب
+-دیب؟!!!!
$منظورش سیب زمینیه*لبخند*
-آها. چه زبون سختی دارین شما بچه ها
چندتا دونه سیب زمینی براش توی یه ظرف کوچولو ریختم و دادم بهش.
1 ساعت بعد
+توی اشپزخونه بودم. تهجین بغل ماریا خوابیده بود. پسرا هم داشتن فیلم میدیدن. مادر. مامان و دخترا هم داشتن حرف میزدن. چندتا قهوه درست کردم و بردم بیرون گذاشتم روی میز
نشستم کنار کوک
-تو اشپزخونه چیکار میکردی؟
+چیکار دارم بکنم؟ داشتم ظرفارو میشستم
-آها. گرفتم
تهجین بیدار میشه و گریه میکنه
ماریا:آییی بسه دیگه
$بیا بغل بابایی
رفت بغل تهیونگ. گوشی تهیونگ رو گرفت و از بغل تهیونگ خارج شد.
...
-تهجین اومد وسط منو یونا خودشو جا کرد
-عههه پسر جون دیگه رودار نشو. پاشو بینم منو از زنم جدا میکنی؟
+اشکال نداره کوک بچس
-نخیر میتونه بشینه اینور من
تهجین:نه
-چرا؟؟؟؟
تهجین:دوس ندالم
-به من چه خو؟
تهجین:آله( خاله )رو دوست دالم
-آله؟
$بابا منظورش خالس
-شما بیخود میکنی خاله رو دوست داری
$حسود*لبخند*
-پسرتم مثل خودت روداره
$به تو رفته*لبخند*
-آها الان به من رفته؟
جین:اره دیگه اخلاقاش به تو رفته.. پررو هست. قلدر هست. با دخترا هم که میگرده*لبخند*
+دخترا؟؟!!؟!!!!؟؟؟؟
-بابا من کلا با یکی میچرخم چی میگی تو؟
جین:کلا میگم
-به نظرم تو چیزی نگی بهتره
+وای بسه دیگه. حالا بچه دودقیقه میشینه بعد خسته میشه میره دیگه. انقدر حسود نباش کوک
-هوففف. باشه
20 مین بعد
-تهجین هنوزم بغل یوناعه.یونا تاحالا انقدر منو بغل نکرده. مگه موقع خواب.
...
+تهجین گوشی گذاشت کنار. و بلند شد
-اخیش بالاخره از زنم کندی؟
جین $:*تک خنده*
-منحرفای بدبخت
تهجین:عمو
-جان
-اله زن منه*کیوت*
تهجین میره و از گوشه ی لب یونا میبوسه
-بدجوری عصبی شدم
+لپ تهجین رو گرفتم و قربون صدقش رفتم که
-خجالت بکشین*منظور ته و جین*
2 ساعت بعد
+داشتیم شام میخوردیم. تهجین خیلی تکون میخورد. انگار میخواست از بغل ماریا بره پایین
ماریا:عهه بس کن دیگه یه جا وایسا*کمی عصبی*
$بدش من
...
تهجین یه جا واینمیستاد
$یه لحظه وایسا پسر
تهجین اروم میشه
$کجا میخوای بری؟
تهجین:پاین
$پایین؟
تهجین:آله
تهیونگ تهجین رو میزاره روی زمین. تهجین میز رو دور میزنه و میره سمت کوک و یونا
-آ آ ببین کی اومده*لبخند*
+اینجا چیکار میکنی کوچولو؟*لبخند*
کوک و یونا هردو برگشته بودن سمت تهجین
-تهجین دستاشو سمت من گرفت و بازو بسته کرد
+آخی میخواد بغلش کنی*لبخند*
-اره؟ *لبخند و یه ابرو بالا*
تهجین رو بغلش کردم و گذاشتمش رو پام.
-خب خب چی میخوری؟
تهجین:دیب
+-دیب؟!!!!
$منظورش سیب زمینیه*لبخند*
-آها. چه زبون سختی دارین شما بچه ها
چندتا دونه سیب زمینی براش توی یه ظرف کوچولو ریختم و دادم بهش.
1 ساعت بعد
+توی اشپزخونه بودم. تهجین بغل ماریا خوابیده بود. پسرا هم داشتن فیلم میدیدن. مادر. مامان و دخترا هم داشتن حرف میزدن. چندتا قهوه درست کردم و بردم بیرون گذاشتم روی میز
نشستم کنار کوک
-تو اشپزخونه چیکار میکردی؟
+چیکار دارم بکنم؟ داشتم ظرفارو میشستم
-آها. گرفتم
تهجین بیدار میشه و گریه میکنه
ماریا:آییی بسه دیگه
$بیا بغل بابایی
رفت بغل تهیونگ. گوشی تهیونگ رو گرفت و از بغل تهیونگ خارج شد.
...
-تهجین اومد وسط منو یونا خودشو جا کرد
-عههه پسر جون دیگه رودار نشو. پاشو بینم منو از زنم جدا میکنی؟
+اشکال نداره کوک بچس
-نخیر میتونه بشینه اینور من
تهجین:نه
-چرا؟؟؟؟
تهجین:دوس ندالم
-به من چه خو؟
تهجین:آله( خاله )رو دوست دالم
-آله؟
$بابا منظورش خالس
-شما بیخود میکنی خاله رو دوست داری
$حسود*لبخند*
-پسرتم مثل خودت روداره
$به تو رفته*لبخند*
-آها الان به من رفته؟
جین:اره دیگه اخلاقاش به تو رفته.. پررو هست. قلدر هست. با دخترا هم که میگرده*لبخند*
+دخترا؟؟!!؟!!!!؟؟؟؟
-بابا من کلا با یکی میچرخم چی میگی تو؟
جین:کلا میگم
-به نظرم تو چیزی نگی بهتره
+وای بسه دیگه. حالا بچه دودقیقه میشینه بعد خسته میشه میره دیگه. انقدر حسود نباش کوک
-هوففف. باشه
20 مین بعد
-تهجین هنوزم بغل یوناعه.یونا تاحالا انقدر منو بغل نکرده. مگه موقع خواب.
...
+تهجین گوشی گذاشت کنار. و بلند شد
-اخیش بالاخره از زنم کندی؟
جین $:*تک خنده*
-منحرفای بدبخت
تهجین:عمو
-جان
-اله زن منه*کیوت*
تهجین میره و از گوشه ی لب یونا میبوسه
-بدجوری عصبی شدم
+لپ تهجین رو گرفتم و قربون صدقش رفتم که
۴.۰k
۲۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.